بانك مقالات و دانستني ها
یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:حدیث,حماسه کربلا,امام حسین, :: 14:41 ::  نويسنده : مسعود قره بگلو

در مکتب شیعه شخصیت و زیارت امام حسین علیه السلام از موقعیت ویژه ای برخوردار است و روایات بسیاری در مورد ایشان ذکر شده است. در این مطلب چهل حدیث از اهل بیت علیهم السلام در مورد امام حسین علیه السلام می آوریم تا معرفت خود را نسبت به این بزرگوار هر چه بیشتر نماییم.

 

۱ حریم پاک:

عن النبى (ص) قال: … و هى اطهر بقاع الارض واعظمها حرمة و إنها لمن بطحاء الجنة.

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در ضمن حدیث بلندى میفرماید:

کربلا پاک ترین بقعه روى زمین و از نظر احترام بزرگترین بقعه‏ها است والحق که کربلا از بساط هاى بهشت است.


۲ سرزمین نجات:

قال رسول الله صلى الله علیه و آله: یقبر ابنى بأرض یقال لها کربلا هى البقعة التى کانت فیها قبة الاسلام نجا الله التى علیها المؤمنین الذین امنوا مع نوح فى الطوفان.

پیامبر خدا (ص) فرمود: پسرم حسین در سرزمینى به خاک سپرده مى‏شود که به آن کربلا گویند، زمین ممتازى که همواره گنبد اسلام بوده است، چنان که خدا یاران مومن حضرت نوح را در همانجا از طوفان نجات داد

۳ مسلخ عشق:

قال على علیه السلام: هذا… مصارع عشاق شهداء لا یسبقهم من کان قبلهم ولا یلحقهم من کان بعدهم.

حضرت على علیه السلام روزى گذرش از کربلا افتاد و فرمود: اینجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهیدان است شهیدانى که نه شهداى گذشته و نه شهداى آینده به پاى آنها نمى‏رسند .

۴  عطر عشق:

قال على علیه السلام: واها لک ایتها التربة لیحشرن منک قوم یدخلون الجنة بغیر حساب.

امیرالمومنین علیه السلام خطاب به خاک کربلا فرمود: چه خوشبویى اى خاک! در روز قیامت قومى از تو به پا خیزند که بدون حساب و بى درنگ به بهشت روند.

۵  ستاره سرخ محشر:

قال على بن الحسین علیه السلام: تزهر أرض کربلا یوم القیامة کالکوکب الدرى و تنادى انا ارض الله المقدسة الطیبة المبارکة التى تضمنت سیدالشهداء و سید شباب اهل الجنة.

امام سجاد علیه السلام فرمود: زمین کربلا در روز رستاخیز، چون ستاره مرواریدى مى‏درخشد و ندا مى‏دهد که من زمین مقدس خدایم، زمین پاک و مبارکى که پیشواى شهیدان و سالار جوانان بهشت را در بر گرفته است.

6 کربلا وبیت المقدس‏:

قال ابوعبدالله علیه السلام: الغاضریة من تربة بیت المقدس .

امام صادق علیه السلام فرمود: کربلا از خاک بیت المقدس است.

۷  فرات و کربلا:

قال ابوعبدالله: ان أرض کربلا و ماء الفرات اول ارض و اول ماء قدس الله تبارک و تعالى…

امام صادق علیه السلام فرمود: سرزمین کربلا و آب فرات، اولین زمین و نخستین آبى بودند که خداوند متعال به آنها قداست و شرافت بخشید.

۸ کربلا کعبه انبیاء:

قال ابوعبدالله علیه السلام: لیس نبى فى السموات والارض و الا یسألون الله تبارک و تعالى ان یوذن لهم فى زیارة الحسین علیه السلام ففوج ینزل و فوج یعرج.

امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ پیامبرى در آسمانها و زمین نیست مگر این که مى‏خواهند خداوند متعال به آنان رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شوند، چنین است که گروهى به کربلا فرود آیند و گروهى از آنجا عروج کنند.

۹  کربلا، مطاف فرشتگان:

قال ابوعبدالله علیه السلام: لیس من ملک فى السموات والارض إلا یسألون الله تبارک و تعالى ان یوذن لهم فى زیارة الحسین علیه السلام ففوج ینزل و فوج یعرج.

امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ فرشته‏اى در آسمانها و زمین نیست مگر این که مى‏خواهد خداوند متعال به او رخصت دهد تا به زیارت امام حسین علیه السلام مشرف شود، چنین است که همواره فوجى از فرشتگان به کربلا فرود آیند و فوجى دیگرعروج کنند و از آنجا اوج گیرند.

۱۰  راه بهشت:

قال ابوعبدالله علیه السلام: موضع قبرالحسین علیه السلام ترعة من ترع الجنة.

امام صادق علیه السلام فرمود: جایگاه قبر امام حسین علیه السلام درى از درهاى بهشت است.

۱۱  کربلا حرم امن‏:

قال ابوعبدالله علیه السلام: ان الله اتخذ کربلا حرما آمنا مبارکا قبل ان یتخذ مکة حرماً

امام صادق (ع) فرمود: به راستى که خدا کربلا را حرم امن و با برکت قرار داد پیش از آن که مکه را حرم قرار دهد. شایان ذکر است منظور از این روایت درعالم بالا می باشد که قبل از مکه، کربلا حرم امن الهی قرار گرف

۱۲  زیارت مداوم:

قال الصادق علیه السلام: زوروا کربلا ولا تقطعوه فان خیر أولاد الانبیاء ضمنته…

امام صادق (ع) فرمود: کربلا را زیارت کنید و این کار را ادامه دهید، چرا که کربلا بهترین فرزندان پیامبران را در آغوش خویش گرفته است.

۱۳  بارگاه مبارک:

قال الصادق علیه السلام: « شاطى‏ء الوادى الایمن» الذى ذکره الله فى القرآن،( قصص/۳۰) هو الفرات و« البقعة المبارکة» هى کربلا.

امام صادق (ع) فرمود: آن « ساحل وادى ایمن» که خدا در قرآن یاد کرده فرات است و « بارگاه با برکت» نیز کربلا است.

۱۴  شوق زیارت:

قال الامام باقرعلیه السلام: لو یعلم الناس ما فى زیارة قبرالحسین علیه السلام من الفضل، لماتوا شوقاً.

امام باقرعلیه السلام فرمود: اگر مردم مى‏دانستند که چه فضیلتى در زیارت مرقد امام حسین علیه السلام است از شوق زیارت مى‏مردند.

۱۵  حج مقبول و ممتاز:

قال ابوجعفرعلیه السلام: زیارة قبر رسول الله صلى الله علیه و آله و زیارة قبور الشهداء، و زیارة قبرالحسین بن على علیهما السلام تعدل حجة مبرورة مع رسول الله صلى الله علیه و آله.

امام باقر علیه السلام فرمودند: زیارت قبر رسول خدا (ص) و زیارت مزار شهیدان، و زیارت مرقد امام حسین علیه السلام معادل است با حج مقبولى که همراه رسول خدا (ص) بجا آورده شود.

۱۶ تولدى تازه‏:

عن حمران قال: زرت قبرالحسین علیه السلام فلما قدمت جاء نى ابو جعفر محمد بن على علیه السلام … فقال علیه السلام ابشر یا حمران فمن زار قبور شهداء آل محمد (ص) یرید الله بذلک وصلة نبیه حرج من ذنوبه کیوم ولدته امه.

حمران مى‏گوید هنگامى که از سفر زیارت امام حسین (ع) برگشتم، امام باقرعلیه السلام به دیدارم آمد و فرمود: اى حمران! به تو مژده مى‏دهم که هر کس قبور شهیدان آل محمد (ص) را زیارت کند و مرادش از این کار رضایت خدا و تقرب به پیامبر(ص) باشد، از گناهانش بیرون مى‏آید مانند روزى که مادرش او را زاده است.

۱۷  زیارت مظلوم‏:

عن ابى جعفر و ابى عبدالله علیهماالسلام یقولان: من احب أن یکون مسکنه و مأواه الجنة، فلا یدع زیارة المظلوم.

از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام نقل شده که فرمودند: هر کس که مى‏خواهد مسکن و مأوایش بهشت باشد، زیارت مظلوم – امام حسین- را ترک نکند.

۱۸  شهادت و زیارت‏:

قال الامام الصادق علیه السلام: زوروا قبرالحسین علیه السلام ولا تجفوه فانه سید شباب أهل الجنة من الخلق و سید شباب الشهداء.

امام صادق (ع) فرمود: مرقد امام حسین علیه السلام را زیارت کنید و با ترک زیارتش به او ستم نورزید، چرا که او سید جوانان بهشت از مردم و سالار جوانان شهید است.

۱۹  زیارت، بهترین کار:

قال ابوعبدالله علیه السلام: زیارة قبرالحسین بن على علیهماالسلام من أفضل ما یکون من الأعمال.(۱۹)

امام صادق (ع) فرمود: زیارت قبر امام حسین علیه السلام از بهترین کارهاست که مى‏تواند انجام یابد.

۲۰  سفره‏هاى نور:

قال الامام الصادق علیه السلام: من سره ان یکون على موائد النور یوم القیامة فلیکن من زوارالحسین بن على علیهماالسلام

امام صادق (ع) فرمود: هر کس دوست دارد روز قیامت، بر سر سفره‏هاى نور بنشیند باید از زائران امام حسین علیه السلام باشد.



 

بعد از شهادت امام حسين عليه السلام در روز عاشورا ، چه اتفاقاتي در عالم رخ داد؟

شيعيان ، اعتقاد دارند که نصب امام و جانشين پيامبر به دست خداوند است و مردم اجازه دخالت در انتخاب امام ندارند ؛ همان طوري كه انتخاب پيامبر به دست خداوند است و مردم حق انتخاب نبي را ندارند . در قرآن كريم آيات بسياري وجود دارد كه اين مطلب را ثابت مي‌كند . خداوند كريم در باره امامت حضرت ابراهيم عليه السلام مي‌فرمايد :

إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما . البقره / 124 .

من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم‏ !

و نيز مي‌فرمايد :

وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ  وَ كلاًُّ جَعَلْنَا نَبِيًّا . مريم / 49 .

ما اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم و هر يك را پيامبرى (بزرگ) قرار داديم !

طبق اين آيه ، جعل امامت حضرت ابراهيم به دست خدا بوده است ؛ همان طوري كه جعل نبوت او به دست خدا بود ؛ اما هيچ آيه در قرآن وجود ندارد كه انتخاب نبي و امام را به دست مردم سپرده باشد .

و نيز شيعيان اعتقاد دارند همان طوري که پيامبران الهي براي اثبات نبوت و رسالت  نياز به  ارائه معجزه و کرامات خارق العاده داشتند ، اوصياء و جانشينان آنان نيز بايد براي اثبات امامت خويش از كرامت و معجزه استفاده مي كردند و گرنه سخن آنان پذيرفته نشده و قابل تصديق نيست .

و ائمه اهل بيت عليهم السلام ، هر کدام داراي معجزات و کراماتي بوده اند که افراد با ديدن آن ها از ائمه ، سخن آنان را پذيرفته و به امامت آنان تن مي دادند .

حضرت سيد الشهداء عليه السلام امام سوم شيعيان ، داراي معجزات  و كرامات زيادي در زمان حياتشان و حتي بعد از شهادتش بوده که اين معجزات ثابت مي کند ، آن بزرگوار ، امام بر حق و منصوب از جانب خداوند و جانشين شايسته بعد از برادرش امام حسن عليه السلام است ؛ زيرا محال است خداوند اين معجزات و کرامات را به دست نا اهلان و مدعيان دروغين ولايت الهي بسپارد و نعوذ بالله با در اختيار قرار دادن اين معجزات به دست آن ها زمينه هاي گمراهي مردم را مهيا سازد .

ما در اين مختصر ، سعي مي کنيم به معجزاتي از امام حسين بپردازيم که بعد از شهادت آن حضرت در عالم اتفاق افتاده است ، معجزات منحصر به فردي که عقل هر عاقلي را مبهوت کرده مي کند . بي ترديد ، هر يک از اين معجزات براي روشن شدن حقيقت براي حق پرستان و کساني که به دنبال هدايت الهي هستند کفايت مي کند ؛ البته به شرطي که تعصب هاي جاهلي را  کنار گذاشته شده و فقط با چشم دل به اين معجزات نگريسته شود .

و از آن جايي که شيعيان و پيراوان اهل بيت عليهم السلام به امامت حسين بن علي عليهما السلام و معجزات و کرامات آن بزرگوار يقين دارند و از جانب ديگر ، طرف ما کساني هستند که نمي خواهند ولايت فرزند رسول خدا را بپذيرند و به جاي پيروي از ثقلين ، دنبال رو دشمنان اهل بيت هستند ،  ما سعي مي کنيم اين معجزات و کرامات را فقط از معتبرترين کتاب ها و از قول برترين عالمان و دانشمندان آن ها نقل و ثابت کنيم تا حجت و برهان بر همه حقيقت جويان تمام شده و راه انکاري باقي نماند .

برخورد ستارگان آسمان با يکديگر :

عن عيسى بن الحارث الكندي ، قال : لما قتل الحسين مكثنا سبعة أيام إذا صلينا فنظرنا إلى الشمس على أطراف الحيطان كأنها الملاحف المعصفرة ، ونظرنا إلى الكواكب يضرب بعضها بعضا .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 432 – 433 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 227 .

عيسى بن حارث كندى مي گويد : هنگامي حسين بن على (عليه السلام) را شهيد كردند ، تا هفت روز ، هر گاه که نماز عصر را مي خوانديم مي ديديم آفتابي كه بر ديوارهاى خانه ها مي تابيد به قدري قرمز بود که گويا چادر هاي سرخ است که بر آن  کشيده اند ، و مي ديديم که برخي از ستارگان همديگر را مي زدند (با يکديگر برخورد مي کردند) .

آسمان خون گريه کرد :

عَنْ نَضْرَةَ الْأَزْدِيَّةِ قَالَتْ : لَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بن علي (عليهما السلام) مَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً فَأَصْبَحْتُ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ لَنَا مَلْآنُ دَما .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 433 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 ، 313 و الثقات ، ابن حبان ، ج 5 ، ص 487 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 227 – 228 .

نضره ازديه گويد : هنگامى كه حسين بن علي (عليهما السّلام) شهيد شدند ، آسمان خون باريد و ما همچنان مي ديديم كه تمام اشياء  و اسباب ما مملو از خون است .

جعفر بن سليمان قال حدثني خالتي أم سالم قالت لما قتل الحسين بن علي مطرنا مطرا كالدم على البيوت والجدر قال وبلغني أنه كان بخراسان والشام والكوفة .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 433 – 434  و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 – 313 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 16 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 228 – 229 .

جعفر بن سليمان ، روايت كرده كه خاله‏ام ، ام سالم ، گفت : هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيد ، باراني همانند خون بر ديوارها و خانه ها مي باريد . و گفت : به من خبر داند که همين باران خون ، در خراسان ، شام و كوفه نيز باريده است .

اشک ريختن آسمان :

عن ابن سيرين قال لم تبك السماء على أحد بعد يحيى بن زكريا إلا على الحسين بن علي .

سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 225 – 226 .

ابن سيرين گفت : آسمان براي هيچ کسي جز يحيي بن زکريا و حسين بن علي (عليهم السلام) گريه نکرده است .

تاريک شدن دنيا :

حدثنا خلف بن خليفة ، عن أبيه ، قال : لما قتل الحسين اسودت السماء ، وظهرت الكواكب نهارا حتى رأيت الجوزاء عند العصر وسقط التراب الأحمر .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 431 – 432  و تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 226 .

خلف بن خليفه از پدرش نقل مي کند که گفت : زماني که امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيد ، آن قدر آسمان تاريک شد که هنگام ظهر ستاره هاي آسمان ظاهر شدند ؛ تا جائي که ستاره  جوزا در عصر ديده شده و خاک سرخ از آسمان فرو ريخت .

وقال : وقال علي بن مسهر ، عن جدته : لما قتل الحسين كنت جارية شابة ، فمكثت السماء بضعة أيام بلياليهن كأنها علقة .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 432 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 226 .

علي بن مسهر از جده اش نقل مي كند كه مي گفت: هنگامي كه امام حسين به شهادت رسيد من دختري نوجوان بودم، آسمان چند شبانه روز درنگ نمود كه گويا لخته خون بود .

سرخ شدن آسمان :

وقال علي بن محمد المدائني ، عن علي بن مدرك ، عن جده الأسود بن قيس : احمرت آفاق السماء بعد قتل الحسين بستة أشهر ، نرى ذلك في آفاق السماء كأنها الدم . قال : فحدثت بذلك شريكا ، فقال لي : ما أنت من الأسود ؟ ، قلت : هو جدي أبو أمي قال : أم والله إن كان لصدوق الحديث ، عظيم الأمانة ، مكرما للضيف .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 432 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 227 .

علي بن مدرك از پدر بزرگش اسود بن قيس نقل مي كند كه گفت : پهنه آسمان پس از شهادت امام حسين به مدت شش ماه سرخرنگ شده بود كه ما آن را شبيه خون در آسمان مشاهده مي كرديم ، علي بن محمد مدائني از وي سؤال كرد : چه نسبتي با اسود داري ؟ گفت : او جد مادري من است گفت : به خدا سوگند كه او راستگو وامانتداري بزرگ وميهمان نواز بود .

وقال عباس بن محمد الدوري ، عن يحيى بن معين : حدثنا جرير ، عن يزيد بن أبي زياد ، قال : قتل الحسين ولي أربع عشرة سنة ، وصار الورس الذي كان في عسكرهم رمادا واحمرت آفاق السماء ونحروا ناقة في عسكرهم فكانوا يرون في لحمها النيران .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 434 – 435 و تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 313 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 230.

يزيد بن ابي زياد مي گويد: من چهارده ساله بودم كه حسين بن علي به شهادت رسيد گياه ورس در بين لشكر به خاكستر تبديل شد و پهنه آسمان قرمز رنگ شد شتري را لشكريان ذبح كردند آتش از گوشتش زبانه مي كشيد .

عن هشام عن محمد قال تعلم هذه الحمرة في الأفق مم هو فقال من يوم قتل الحسين بن علي .

سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 228 .

هشام از محمد نقل مي كند كه گفت : مي داني سرخي افق از چه زماني بوده ؟ از روزي كه حسين بن علي به شهادت رسيد اين سرخي در افق ديده شد .

ديوار دار الإماره خون گريه کرد :

حدثني أبو يحيى مهدي بن ميمون قال : سمعت مروان مولى هند بنت المهلب ، قال : حدثني بواب عبيد الله بن زياد أنه لما جئ برأس الحسين فوضع بين يديه ، رأيت حيطان دار الامارة تسايل دما .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 433 – 434 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 229 .

هنگامى كه سر مبارك امام حسين عليه السلام را در برابر ابن زياد نهادند ، ديدم كه از ديوارهاى دارالاماره خون جارى مى‏گشت‏ .

 گرفتن خورشيد :

عَن أَبُو قَبِيلٍ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (عليه السلام) كُسِفَتِ الشَّمْسُ كَسْفَةً بَدَتِ الْكَوَاكِبُ نِصْفَ النَّهَارِ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهَا هِي‏ .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 433  و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 228 و تلخيص الحبير ، ابن حجر ، ج 5 ، ص 84 و السنن الكبرى ، البيهقي ، ج 3 ، ص 337 .

هنگامى كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، خورشيد گرفت و آن قدر تاريك شد كه هنگام ظهر ستاره‏هاى آسمان ظاهر گرديدند . از اين اتفاق چنين پنداشتم كه قيامت برپا شده است !

جاري شدن خون تازه از زير سنگ ها :

( وقال ) يعقوب بن سفيان ثنا سليمان ابن حرب ثنا حماد بن زيد عن معمر قال َ أَوَّلُ مَا عُرِفَ الزُّهْرِيُّ تَكَلَّمَ فِي مَجْلِسِ الْوَلِيدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ فَقَالَ الْوَلِيدُ أَيُّكُمْ يَعْلَمُ مَا فَعَلَتْ أَحْجَارُ بَيْتِ الْمَقْدِسِ يَوْمَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ فَقَالَ الزُّهْرِيُّ بَلَغَنِي أَنَّهُ لَمْ يُقْلَبْ حجرا إِلَّا وَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِيط .

تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 434 و  سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 314 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 16 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 229 .

ابو بكر بيهقى از معروف روايت كرده كه وليد بن عبد الملك از زهرى پرسيد سنگ‏هاى بيت المقدس در روز كشته شدن حسين بن على چه حالتى به خود گرفتند ، زهرى‏ گفت : به من خبر دادند كه در روز شهادت حسين بن علي هر سنگى را كه از زمين بر مي داشتند در زير او خون تازه مي ديدند .

عَنْ أُمِّ حَيَّانَ قَالَتْ يَوْمَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ أَظْلَمَتْ عَلَيْنَا ثَلَاثاً وَ لَمْ يَمَسَّ أَحَدٌ مِنْ زَعْفَرَانِهِمْ شَيْئاً فَجَعَلَهُ عَلَى وَجْهِهِ إِلَّا احْتَرَقَ وَ لَمْ يُقَلَّبْ حَجَرٌ بِبَيْتِ الْمَقْدِسِ إِلَّا أَصْيب تَحْتَهُ دَماً عَبِيطا

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 434 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 229 و ...

از ام حيان نقل است كه گفت : روز شهادت حسين اسمان سه شبانه روز تاريك شد وهر كس دست به زعفران مي زد دستش مي سوخت و زير هر سنگي در بيت المقدس خون ديده مي شد .

محمد بن عمر بن علي عن أبيه قال أرسل عبد الملك إلى ابن رأس الجالوت فقال هل كان في قتل الحسين علامة قال ابن رأس الجالوت ما كشف يومئذ حجر إلا وجد تحته دم عبيط .

تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 16 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 229 – 230 .

عبد الملك شخصي را نزد پسر راس الجالوت فرستاد تا از وي بپرسد كه آيا  نشانه اي از كشته شدن حسين درعالم ديده شده است يا نه ، او در پاسخ گفت : هيچ سنگي از زمين بر داشته نشد مگر اينكه خون تازه ديده مي شد .

خاکستر شدن گياه ورس (اسپرک) :

( وقال ) ابن معين حدثنا جرير ثنا يزيد بن أبي زياد قال قتل الحسين ولي أربع عشرة سنة وصار الورس الذي في عسكرهم رمادا .

تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 434 – 435 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 313 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 230 .

يزيد بن ابي زياد مي گويد : من چهارده ساله بودم كه حسين بن علي به شهادت رسيد گياه ورس در بين لشكر به خاكستر تبديل شد .

( وقال ) الحميدي عن أبن عيينة عن جدته أم أبيه قالت لقد رأيت الورس عاد رمادا ولقد رأيت اللحم كأن فيه النار حين قتل الحسين .

تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 435 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 313 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 16 .

ابن عيينه از مادر بزرگ پدري اش نقل مي كند كه گفت : هنگام شهادت حسين گياه ورس را ديدم كه تبديل به خاكستر شد و در گوشتها آتش مي ديدم .

وقال محمد بن المنذر البغدادي ، عن سفيان بن عيينة : حدثتني جدتي أم عيينة : أن حمالا كان يحمل ورسا فهوى قتل الحسين ، فصار ورسه رمادا .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 435 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 231 .

ام عيينه مي گويد : شخصي در حال حمل گياه ورس بود به ذهنش افتاد كه براي جنگ باحسين او هم شركت كند كه ناگهان گياه تبديل به خاكستر شد .

أخبرنا أبو محمد السلمي أنا أبو بكر الخطيب وأخبرنا أبو القاسم بن السمرقندي أنا أبو بكر قالا أنا أبو الحسين أنا عبد الله نا يعقوب نا أبو نعيم نا عقبة بن أبي حفصة السلولي عن أبيه قال إن كان الورس من ورس الحسين يقال به هكذا فيصير رمادا .

تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 230 – 231 .

ورس : همان اسپرك است كه گياهى است شبيه به كنجد با برگ هاى سبز رنگ كه از رنگ آن براى رنگ كردن لباس ها استفاده مى‏شود و در يمن زياد مى‏رويد و لباس ورسى ، لباس سرخ رنگ را گويند .

تلخ شدن گوشت شتر غنيمت گرفته شده از امام :

عَنْ جَمِيلِ بْنِ مُرَّةَ قَالَ أَصَابُوا إِبِلًا فِي عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) يَوْمَ قُتِلَ فَنَحَرُوهَا وَ طَبَخُوهَا قَالَ فَصَارَتْ مِثْلَ الْعَلْقَمِ فَمَا اسْتَطَاعُوا أَنْ يُسِيغُوا مِنْهَا شَيْئا .

تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 306 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 435 – 436 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 16 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 231 .

جميل بن مره گويد : شترى از لشكرگاه حسين بن علي را در روز شهادت او غارت گرفتند ، و سپس او را نحر كرده و طبخ نمودند ، راوى گويد : گوشت او آن چنان تلخ شد که آنان نتوانستند از آن گوشت استفاده كنند .

ديده شدن آتش درگوشت شتر غنيمت گرفته شده :

وقال محمد بن عبد الله الحضرمي : حدثنا أحمد بن يحيى الصوفي ، قال : حدثنا أبو غسان ، قال : حدثنا ، أبو نمير عم الحسن ابن شعيب ، عن أبي حميد الطحان ، قال : كنت في خزاعة فجاؤوا بشئ من تركة الحسين فقيل لهم : ننحر أو نبيع فنقسم ؟ قالوا : انحروا ، قال : فجعل على جفنة فلما وضعت فارت نارا .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 435 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 231 .

از حميد طحان روايت شده است كه در قبيله خزاعه بودم، از جمله چيزهائى كه از امام حسين عليه السلام چپاول شده بود و به آن قبيله آورده بودند، يك شتر بود. مردم آن قبيله گفتند : اين شتر را نحر كنيم و يا معامله نمائيم ؟ كسى كه شتر را آورده بود گفت : مى‏خواهم آن را نحر كنيد .

حميدگفت : سپر را براى نحر كردن آن حيوان آماده ساختم ، همين كه شتر را خوابانيده و سپر را به زمين گذاشتم و آماده كشتن آن بوديم، ناگهان آتشى از آن سپر مانند آب فوران كرد !

( وقال ) ابن معين حدثنا جرير ثنا زَيْدِ بْنِ أَبِي الزِّنَادِ قَالَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَ لِي أَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ صَارَ الْوَرْسُ رَمَاداً الَّذِي كَانَ فِي عَسْكَرِهِمْ وَ احْمَرَّتْ آفَاقُ السَّمَاءِ وَ نَحَرُوا نَاقَةً فِي عَسْكَرِهِمْ فَكَانُوا يَرَوْنَ فِي لَحْمِهَا النِّيرَان‏ .

تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 434 – 435 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 313 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 230 .

ابن معين از جرير از يزيد بن زياد روايت مى‏كند كه او گفت : سالى كه امام حسين عليه السلام به شهادت نائل آمد ، من چهارده سال داشتم ( و همان روزها شنيدم كه آثارى در پى شهادت آن حضرت در لشكر مخالفان ظاهر گرديده ، از جمله آن كه) گياهان ورس در لشكرگاه آنها خاكستر شد ، و آسمان سرخ‏گون گرديد ، و در لشكرگاه شترى را نحر كردند ولى مثل اين بود كه آتش در آن نهاده بودند !

منبع : سایت موسسه تحقیقاتی ولیعصر

 



دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:حجاب,حجاب اجباري,زن و حجاب,, :: 17:51 ::  نويسنده : مسعود قره بگلو

طرح پرسش نادرست 

این سوال که شما با حجاب اجباری موافقید یا مخالف ؟  سؤال صحیحی نیست؛ اگر محدوده سوال روشن شود که حجاب اجباری یعنی چه ؟ و منظور اجبار در کجا است ؟ نادرست بودن این سوال خود را نشان می دهد .
یک وقت حجاب بعنوان یک امر عقلائی یا یک امر ایمانی و دینی مطرح است؛ یعنی من می خواهم به طرف مقابلم مسئله حجاب را یا بعنوان یک فکر و اندیشه جدید و برتر معرفی کنم که او هم آنرا بپذیرد، یا بعنوان امری ایمانی و الهی ابلاغ کنم که به آن ایمان بیاورد؛ بدیهی است که ابزار اجبار در این دو محدوده اساسا بی معنا است؛ نه اجبار در اندیشه و فکر؛ و نه اجبار در ایمان و باور، هیچکدام معنا ندارد و امکان پذیر نیست تا بگوئیم شما با آن مخالفید یا موافق ؟!
و یک وقت حجاب بعنوان یک قانون اجتماعی در نظر گرفته می شود؛ یعنی اینکه جدای از بحث اندیشه و ایمان، وارد جامعه ای می شویم که تحت قوانین خاصی اداره می شود و فرض ما بر این است که رعایت حجاب بعنوان یکی از قوانین اجتماعی در این جامعه تعریف شده و به تصویب رسیده است؛ در اینجا نیز سوال از اینکه آیا با حجاب اجباری موافقید یا مخالف سوال بی جائی است؛ زیرا اجبار در اینجا به معنای پایبندی و اصرار بر اجرای قانون است و مخالفت با اجرای قانون، نظری نیست که در میان افراد عاقل و فهمیده طرفدار داشته باشد.
قوانین، هنجارهایی هستند که توسط حکومتها به عنوان اصولی که شهروندان می بایست از آنها پیروی کنند تعریف و ارائه می شود. و هر شیوه رفتاری که قانون را نقض کند جرم محسوب می شود و حکومت علیه کسانی که از قوانین پیروی نمی کنند از ضمانتهای اجرایی رسمی استفاده می کند.
مثال عرفی آن که مورد قبول و فهم همگان باشد را در قوانین راهنمائی و رانندگی می توان مشاهده کرد؛ مثلا در ایران قانون اینگونه وضع شده که اتومبیلها از سمت راست حرکت می کنند؛ به هر دلیلی - خواه درست یا غلط - قانونگذار این سیستم را وضع کرده و به مرحله اجرا گذاشته است و پلیس راهنمائی و رانندگی ضامن اجرای آن بوده و با متخلفین برخورد می کند.
اکنون تصور کنید گروهی بیایند و بگویند ما در انگلستان دیده ایم که اتومبیلها از سمت چپ حرکت می کنند، خیلی هم خوب است ما می خواهیم آزاد باشیم و طبق آن عمل کنیم چرا ما را اجبار می کنید ؟ اگر ما برای حل این مشکل اجتماعی، و رعایت حقوق شهروندی این گروه، این سوال را مطرح کنیم که آیا با اجباری بودن حرکت از سمت راست موافقید یا مخالف ؟  بعد هم به فرض نتیجه این بشود که باید هرکس آزاد باشد هر که خواست از راست حرکت کند و هر که خواست از چپ ! هرگز به نتیجه مطلوبی دست نمیابیم و اساسا طرح این سوال به این نحو غلط است. تا زمانی که قانون این کشور حرکت از سمت راست است، اجبار در اجرای آن درست است و موافقت یا مخالفت گروه های اجتماعی نمی تواند در آن نقشی داشته باشد. به هزار و یک دلیل هم که ثابت کنم حرکت از سمت چپ بهتر است و من آنرا می پذیرم و می پسندم، اگر تخلف کنم و بخواهم به رای و نظر و پسند خودم عمل کنم با من برخورد میشود و بعنوان مجرم باز خواست می شوم جریمه می شوم و اگر تمرد کنم محرومیتهای اجتماعی متعددی گریبانگیر من خواهد شد.
بله می توانم برای مخالفت با این قانون با قانونگذار تماس بگیرم و دلایل خود مبنی بر غلط بودن حرکت از سمت راست را ارائه کنم و مبانی عقلی و منطقی قانون او را زیر سوال ببرم و او را متقاعد کنم که قانونش نقص دارد. اگر قانون تغییر کرد آنوقت من می توانم به هدف خود برسم؛ تازه در اینجا نیز الزام و اجبار بر اجرای این قانون جدید حکمفرما است و اینبار خودم طرفدار و مدافع این اجبار هستم !.

مبنای وضع قوانین

در هر جامعه سالم و متمدنی مجموعه قوانینی حاکم می شود که به تناسب باور ها و عقائد افراد یا نخبگان آن جامعه، خاستگاه وضع آن قوانین متفاوت است؛ مثلا در یک جامعه قوانین کشور بر پایه نظام و اندیشه لیبرالی بنا می شود و در جامعه دیگر بر پایه نظام و اندیشه سوسیالیستی. خاستگاه این نظام ها هر چه باشد و بر هر اندیشه ای استوار باشد - خواه درست یا غلط - وقتی به مرحله قوانین حکومتی آن جامعه رسیدیم، بحث الزام و اجبار در اجرای قانون، امری بدیهی و معقول است چرا که نپذیرفتن آن به معنای حذف ضمانت اجرای قانون است و قانونی که ضمانت اجرا نداشته باشد نتیجتا با بی قانونی و هرج و مرج تفاوتی ندارد.
 حال اگر خاستگاه قوانین جامعه ای، نظام و اندیشه اسلامی باشد و بر این اساس قوانین آن کشور تنظیم و تصویب شود، از لحاظ ضمانت اجرا، و الزام و اجبار در اجرای آن، با سایر قوانین تفاوتی ندارد، و اِعمال ابزار اجبار در اجرای این قوانین نیز امری بدیهی و معقول خواهد بود.
اگر بحث حجاب را در این مرحله نگاه کنیم که بعنوان یک قانون در حکومت اسلامی تصویب و ابلاغ شده است، اجبار در اجرای آن امری معقول بلکه لازم است. اینجا بحث اندیشه و ایمان نیست. این قانون - خواه درست باشد یا غلط - در این مرحله، باید اجرا شود.

طرح پرسش درست

سؤال درست اینست که بپرسیم آیا با اصل حجاب موافقید یا نه ؟ اصل حجاب خوب است یا بد است ؟ قانونی بودن آن وجه عقلی یا سند شرعی دارد یا نه ؟
در این مرحله ممکن است کسی در مبانی این حکم اشکال داشته باشد که مثلا به فلان دلیل قانون رعایت حجاب در بستر عمومی جامعه از نظر عقلی با اندیشه سالم مطابق نیست، و یا از نظر ایمانی دلیلی بر مشروعیت آن نداریم، در اینجا اجبار و الزام معنا ندارد و هر کسی باید بتواند نظرات خود را با قانونگذار (قوه مقننه) در میان بگذارد و او را متقاعد کند که این قانون را تغییر دهد. قانونگذار باید توجیه شود که قانون رعایت حجاب باشد یا نباشد ؟ معقول است یا نیست ؟ فایده دارد یا ندارد ؟ خوب است یا بد ؟؛ ولی تا زمانی که قانون رعایت حجاب وجود داشت، الزام در اجرای آن باید وجود داشته باشد.
پس در امر حجاب باید توجه داشت که دو بحث وجود دارد: یکی اینکه اصل حجاب خوب است یا نه ؟ در اینجا اجبار محلی ندارد. باید بحث کرد و به نتیجه رسید و تصویب کرد که باشد یا نباشد.
و دیگر اینکه الزام به رعایت قانون حجاب خوب است یا نه ؟ در اینجا مفاهیم الزام و اجبار مفاهیمی جدائی ناپذیر از مفهوم قانون هستند و سوال از خوب و بد آن سوال غلطی است.
اگر حجاب بر اساس مبانی و خاستگاه قوانین حکومت موجود، خوب بود و قانون شد و به تصویب رسید، دیگر جائی برای بحث نمی ماند که الزام به آن خوب است یا نه ؟ اگر قانون است الزام و اجبار همراه آنست خواه بپسندم یا نپسندم .
حال که معلوم شد پرسش درست چیست، در پی یافتن پاسخ صحیحی برای آن بر می آییم. آیا در حکومت اسلامی ( حکومتی که مبنای قوانین آن از اندیشه و ایمان اسلامی نشأت گرفته است) قانونگذار باید حجاب را بعنوان قانون وضع کند یا نه ؟
برای پاسخ به این سوال از دو جهت "اندیشه" و "ایمان" به مسئله نگاه می کنیم تا بتوانیم از نظر عقلانی برای عاقلان و اندیشمندان، و از نظر ایمانی برای اهل ایمان، توجیه ضرورت تصویب این قانون را تبیین کنیم.(1)

1-     توجیه ایمانی ضرورت حجاب

شک نیست که در هر دینی شرط اول ایمان، تسلیم بودن در برابر حکم خدا و پیامبر اوست و اهل ایمان خود را ملزم می دانند که هر آنچه از ناحیه خداوند بواسطه پیامبرش بر آنها نازل شده را به گوش جان بپذیرند و سر در گرو فرمان او داشته باشند، و معتقدند قوانینی که از جانب خدای عالم قادر حکیم، برای بشری که مخلوق خود اوست صادر و ابلاغ شده نسبت به هر قانون دیگری کامل تر و سزاوارتر به پیروی است. در اسلام منبع این احکام کتاب آسمانی قرآن است که ما را به تبعیت از سنت پیامبر(ص) امر می کند و در سنت پیامبر(ص) نیز سفارش به پیروی از سیره امامان معصوم علیهم السلام به وضوح دید می شود. پس منبع احکام اسلام  قرآن، سنت پیامبر (ص) و سیره معصومین علیهم السلام است.
با مراجعه به قرآن حکم وجوب حجاب والزام آن برای زن مسلمان به وضوح قابل دریافت است به نحوی که برای فهم آن نیازی به مراجعه به سنت – که در فهم بسیاری از احکام به آن محتاجیم - نیز نداریم.
 آیه اول: «
وقل للمؤمنات یغضضن من أبصارهن ویحفظن فروجهن ولا یبدین زینتهن إلا ما ظهر منها ولیضربن بخمرهن على جیوبهن ولا یبدین زینتهن إلا لبعولتهن أو آبائهن أو آباء بعولتهن أو أبنائهن أو أبناء بعولتهن أو إخوانهن أو بنی إخوانهن أو بنی أخواتهن أو نسائهن أو ما ملکت أیمانهن أو التابعین غیر أولی الاربة من الرجال أو الطفل الذین لم یظهروا على عورات النساء ولا یضربن بأرجلهن لیعلم ما یخفین من زینتهن وتوبوا إلى الله جمیعا أیها المؤمنون لعلکم تفلحون» (2)(3)
و به زنان با ایمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گیرند، و دامان خویش را (از بى عفتى) حفظ کنند و زینت خود را ـ جز آن مقدار از آنان که نمایان است ـ آشکار ننمایند، و (اطراف) روسرى هاى خود را بر سینه خود افکنند (تا گردن و سینه با آن پوشانده شود)، وزینت خود را آشکار نسازند مگر براى شوهرانشان، یا پدرانشان، یا پدران شوهرانشان، یا پسرانشان، یا پسران همسرانشان، یا برادرانشان، یا پسران برادرانشان، یا پسران خواهرانشان، یا زنان هم کیششان، یا بردگانشان [= کنیزانشان]، یا مردان سفیه وابسته (به آنها) که تمایلى به زن ندارند، یا کودکانى که از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نیستند; و (به زنان با ایمان بگو: هنگام راه رفتن) پاهاى خود را به زمین نزنند تا زینتِ پنهانیشان دانسته شود (و صداى خلخال که برپا دارند به گوش رسد). و اى مؤمنان همگى به سوى خدا بازگردید، تا رستگار شوید.
آیه دوم: «
یا ایها النبی قل لازواجک وبناتک ونساء المؤمنین یدنین علیهن من جلابیبهن ذلک أدنى أن یعرفن فلا یؤذین وکان الله غفورا رحیما»(4)(5)
اى پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: «جلبابها [= روسرى هاى بلند ]خود را بر خویش فرو افکنند، این کار براى این که شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است; (و اگر تا کنون خطا و کوتاهى از آنها سر زده توبه کنند) خداوند همواره آمرزنده و مهربان است».
 در این دو آیه مجموعا پنج نوع دستور درباره حجاب و چگونگی رعایت آن بیان شده :
دستور اول: «
لا یبدین زینتهن الا ما ظهر منها» زینت خود را ـ جز آن مقدار از آنان که نمایان است ـ آشکار ننمایند
دستور دوم: «
ولیضربن بخمرهن على جیوبهن» (اطراف) روسرى هاى خود را بر سینه خود افکنند (تا گردن و سینه با آن پوشانده شود)
دستور سوم: «
ولا یبدین زینتهن إلا لبعولتهن أو...» وزینت خود را آشکار نسازند مگر براى شوهرانشان، یا...
دستور چهارم: «
ولا یضربن بأرجلهن لیعلم ما یخفین من زینتهن» پاهاى خود را به زمین نزنند تا زینتِ پنهانیشان دانسته شود(و صداى خلخال که برپا دارند به گوش رسد)
دستور پنجم: «
یدنین علیهن من جلابیبهن» جلبابها [= روسرى هاى بلند ]خود را بر خویش فرو افکنند.
این دستورهای پنجگانه که در قالب امر و نهی مستقیم از جانب خداوند ابلاغ شده برای توجیه ایمانی لزوم رعایت حجاب برای اهل ایمان کافی است و حجت را بر آنان تمام می کند.(6)

2-     توجیه عقلائی ضرورت حجاب 

چرا "حجاب" ضرورت  دارد ؟

«نخستین وظیفه آداب و تقالید اجتماعی که سازنده قوانین اخلاقی هر اجتماع است، آن است که روابط میان دو جنس مرد و زن را بر پایه های متین استوار سازد. چه این روابط پیوسته منشأ نزاع و تجاوز و انحطاط به شمار می رود. اساسی ترین عمل تنظیم این روابط همان ازدواج است.
لاندر میگوید: "در قبیله یاریبا امر زن گرفتن از طرف بومیان با بی علاقگی تلقی می شود ، چنانکه که گوئی این کار با چیدن یک خوشه گندم نزد آنان برابر است ، چه عشق و محبت در میان آنان وجود خارجی ندارد . چون ارتباطات جنسی پیش از ازدواج ممنوع نیست ، به این جهت ، مرد هرگز در مقابل خود منعی نمی بیند و عشقی نمی تواند ایجاد و رفته رفته تقویت شود و به شکل میل شدید برای دست یافتن به زن معین جلوه کند. به همین دلیل یعنی به علت آنکه جوان هر وقت بخواهد بلا فاصله می تواند دفع شهوت کند، دیگر علتی نمی ماند که جوان بنشیند و در سر ضمیر خود، نسبت به احساسی از وی که تحریک شده و نتوانسته است فرو بنشاند، بیندیشد و محبوبه طرف میل خود را بزرگ و عالی تصور کند، و از آن میان عشق رمانتیک پیدا شود. در این جوامع، زن و مرد در هنگام ازدواج نسبت به هم سرد هستند و توجهی به حال یکدیگر ندارند … میان زن و شوهر هیچ گونه آثار محبت دیده نمی شود" » (7)
«حجب، برای دختر، همچون وسیله دفاعی است که به او اجازه میدهد تا از میان خواستگاران خود شایسته ترین آنان را برگزیند، یا خواستگار خود را ناچار سازد که پیش از دست یافتن بر وی به تهذیب خود بپردازد. موانعی که حجب و عفت زنان در برابر شهوت مردان ایجاد کرده، خود عاملی است که عاطفه عشق شاعرانه را پدید آورده و ارزش زن را در چشم مرد بالا برده است. پیروی از سیستمی که به بکارت اهمیت می دهد، آن آسانی و راحتی را که در اجرای آرزوهای جنسی پیش از ازدواج داشته، و همچنین مادر شدن پیش از موقع را از میان برده است. همین طرز تصور در باره بکارت، بدون شک سبب می شود که فرد از لحاظ جسمی و عقلی نیرومند تر شود و دوران جوانی و تربیت و کارآموزی، طولانی تر گردد و در نتیجه سطح تربیتی و فرهنگی بشر بالاتر رود.
سر و سامان بخشیدن به روابط جنسی همیشه مهمترین وظیفه اخلاق به شمار می رفته است، زیرا غریزه تولید مثل نه تنها در حین ازدواج بلکه قبل و بعد از آن نیز مشکلاتی فراهم می آورد. و در نتیجه شدت و حدت همین غریزه و نا فرمان بودن آن نسبت به قانون، و انحرافاتی که از جاده طبیعی پیدا می کند، بی نظمی و اغتشاش در سازمانهای اجتماعی تولید می شود. حیات جنسی حتی در میان حیوانات نیز آزاد و نا محدود نیست و حیوان ماده جز در موقع معین، نر را به خود نمی پذیرد .» (8)
جوامع انسانی در طول تاریخ همه گونه پوشش و برهنگی و روابط جنسی را بعنوان قانون – خود ساخته یا عرفی - جامعه تجربه کرده اند. به نظر می رسد ریشه تجربه و پذیرش حجاب در مسیر پیشرفت جوامع ابتدائی توجه به مفهوم "عشق" باشد. به این بیان که وقتی من به کسی علاقه پیدا کردم و او را دوست داشتم، این حس در من تقویت شد که او به من تعلق دارد و دیگری حق تصرف در عشق من را ندارد؛ دیگری که می خواست به عشق من چشم داشته باشد مورد نفرت من قرار می گرفت؛ از آنطرف عشق من نیز توقع داشت که من از او حمایت کنم تا دیگران به او تعرضی نکنند، و همه بدانند و بفهمند که ما دوتا فقط مال همدیگریم؛ این احساس منجر به برخوردهای خشنی بین من و مزاحمان میشد و این روند باعث شد دیگران این نوع رابطه که دو عاشق با هم دارند را به رسمیت بشناسند و حدود آنرا رعایت کنند؛ و بدین وسیله بحث ازدواج شکل گرفته و رسمیت پیدا کرد و شخص و جامعه از کمونیزم جنسی و بی قانونی روابط زن و مرد رها شد؛ و زیبائی مفهوم عشق که همگان آنرا بین دو عاشق مشاهده می کردند، مفهوم ازدواج – که محافظ حریم این عشق بود - را نیز زیبا و دوست داشتنی کرد.
در ادامه این مسیر وقتی شخص می دید که عشق او قبل از اینکه با او باشد با دیگری بوده، تردید و دلزدگی خاصی در او ایجاد میشد، و این رابطه قبلی، از شدت و خلوص عشق او کم می کرد. همین امر پیوند های عاشقانه جدید را تحت تاثیر قرار داد و افراد می دیدند عشقی که بدون سابقه رابطه با دیگری است زیبا تر و روابط آن دوست داشتنی تر است، پس اینگونه زنان که عشق خود را از این خلوص خالی می دیدند سفیر ترویج بکارت در میان هم جنسهای خود شدند که مبادا قبل از اینکه کسی به شما عشق بورزد تن به رابطه با کسی دهید چراکه این کار، شما را در نظر عشق تان حقیر خواهد کرد؛ این اتفاق مفهوم بکارت را امری ارزشمند نشان داد، و زیبائی مفاهیم عشق و ازدواج به مفهوم بکارت نیز نفوذ کرد. در ادامه این روند دختر که می خواست باکره بماند تا به عشق ناب در حد کمال دست پیدا کند، خود را از تعرض نگاه و رفتار دیگران در امان نمی دید و روزگار سختی را سپری می کرد تا بتواند خود را حفظ کند؛ پس راه چاره را در این دید که خود را بپوشاند، زیبائی های اندام خود را و دلفریبی های کلام خود را در حجاب قرار دهد تا دست تعرض غیر به او نرسد. اینگونه شد که مفهوم حجاب شکل گرفت، و زیبائی های مفاهیم عشق، ازدواج، و بکارت را کسب کرد، و حجاب صدفی شد برای دستیابی به گوهر های بکارت ، ازدواج ، و عشق ناب.
به این صورت عشق پاک، روابط اجتماعی بین زن ومرد را سر و سامان داده و بر اصولی استوار کرد که هر عقل سلیمی به برتری آن بر روشهای دیگر اذعان دارد. این نوع عشق ورزی ثمره پیشرفت مدنیت است که در آن در مقابل خشنود ساختن شهوت انسانی، به وسیله دستورات اخلاقی سد هائی کشیده شده.

نتیجه منطقی نفی حجاب

نفی حجاب دامن زدن و توسعه دادن قوه شهوت است، و تحریک و ارضای بی حد و مرز این قوه ( و یا خفه کردن آن در همه حال ) آنرا یاغی و سرکش می کند و نتیجه آن می شود که قوه عقل انسان را آلوده می کند و شخص را از طی مسیر کمال باز می دارد.
آن خانمی که خود را آرایش می کند و به خیابان می آید و زیبائی های اندام خود را به نمایش می گذارد  باید بداند که چهره او محرک شهوت جنس مخالف است؛ تحریک شهوت دیگری تجاوز به حق اوست؛ کسی حق دارد دیگری را تحریک کند که بعد بتواند به تحریک او پاسخ دهد.
خب، حالا فرض می کنیم شما خانم محترم 10 نفر ؛ 100 نفر را با چهره خودت، با اندام خودت، با موهای خودت تحریک کردی، یعنی در وجودشان هوس ایجاد کردی؛ تیپ زدی دلبری کردی ! و میل به خود را در آنها ایجاد کردی؛ ( این حالت برای او طبیعی است، او نمی تواند منظره مهیج ببیند و تحریک نشود؛ اما تو می توانی خود را بپوشانی ) دو حالت بیشتر ندارد، یا اینکه باید به همه پاسخ دهی !!، اینکه می شود روسپی گری؛ و گمان نمی رود همه اینهائی که بی حجاب بیرون می آیند، اینگونه کسانی باشند. ( به استثنائات کاری نداریم ) اکثرا انسانند، با خانواده اند، با نجابتند؛ بعضا متدین اند، اهل خدا و نماز هم ممکن است باشند.
اگر نمی توانی و نباید پاسخ دهی؛ پس حق نداری تحریک کنی، و به حریم شخصی دیگران تجاوز کنی. این حق مردان است؛ نمی شود به آنها گفت چشم بسته راه بروید اما به زنان می شود گفت زیبائیهای خود را بپوشانید؛ و زینت خود را ظاهر نکنید.
 

مشکلات زنان در جامعه بی حجاب

آنتونی گیدنز، جامعه شناس معروف، مشکلاتی را که برای زندگی زنان در جامعه باز غربی - که بارزترین مشخصه آن از دید ما عدم رعایت حجاب است- بر می شمرد که ما در اینجا به برخی از آنها اشاره می کنیم.
آزار جنسی از بارزترین مشکلات زنان در اینگونه جوامع است؛ آزار جنسی در محل کار می تواند بعنوان استفاده از اقتدار شغلی یا قدرت به منظور تحمیل خواستهای جنسی تعریف شود. این کار ممکن است شکلهای خشن تری به خود بگیرد، مانند هنگامی که به یک کارمند زن گفته می شود که یا به یک برخورد جنسی رضایت دهد یا اخراج شود.
اگر چه مردان ممکن است شکلهای ملایم تر آزار جنسی را بی زیان بپندارند، زنان اغلب آنها را اهانت آمیز تلقی می کنند. از زنان انتظار می رود صحبتهای جنسی، اشارات یا نزدیکی جوئیهای فیزیکی نا خواسته را تحمل کنند و اهمیت ندهند.
بدیهی است تمایز قائل شدن بین آزار جنسی و آنچه که می تواند نزدیکی جوئی مشروع از جانب مردی نسبت به یک زن تلقی شود آسان نیست؛ اما بر پایه گزارشهای شخصی، برآورد گردیده که در انگلستان از هر ده زن هفت زن در دوره زندگی شغلی خود به مدتی طولانی دچار آزار جنسی می گردند. ارزیابی میزان تجاوز جنسی عملا با هر دقتی بسیار دشوار است. تنها نسبت اندکی از تجاوزات جنسی عملا به اطلاع پلیس می رسد و در آمارها گزارش می شود. رقم واقعی ممکن است تا پنج برابر آنچه آمار رسمی نشان میدهد باشد. هر چند که برآوردها تا اندازه زیادی فرق می کند، یک بررسی درباره 1236 زن در لندن آشکار ساخت که از هر 6 تن 1 تن مورد تجاوز قرار گرفته بودند، و از هر پنج تن بقیه، یک تن توانسته بود با مبارزه مانع اقدام به تجاوز شود، و نیمی از تجاوزات جنسی یا در خانه خود زن یا در خانه تجاوز کننده رخ داده بود. اکثر زنانی که مورد تجاوز قرار می گیرند یا می خواهند این واقعه را از ذهن خود بیرون کنند و یا مایل به شرکت در آنچه که می تواند یک فرایند اهانت آمیز معاینه پزشکی، بازجوئی پلیس و رسیدگی در دادگاه باشد نیستند. فرایند قانونی اغلب مدت زیادی طول می کشد، ممکن است قبل از این که دادگاه رأی بدهد 18 ماه از وقوع حادثه گذشته باشد. محاکمه نیز می تواند نگران کننده باشد، جریان دادگاه علنی است و قربانی باید با متهم رو به رو شود، مردان معمولا فقط بر اساس شهادت قربانی محکوم نمی شوند بنابراین باید مدارک محکوم کننده از دیگران کسب شود؛ مدارک مربوط به اثبات دخول، هویت تجاوز کننده، و این واقعیت که عمل بدون رضایت رخ داده است همه می بایست فراهم گردد.
در چند سال اخیر جنبشهای زنان بر تغییر تفکر عمومی و قانونی درباره تجاوز جنسی پافشاری کرده اند. آنها تأکید کرده اند که تجاوز جنسی نباید بعنوان یک تخلف جنسی تلقی گردد، بلکه می بایست به مثابه نوعی تبهکاری خشن در نظر گرفته شود. تجاوز جنسی تنها یک حمله فیزیکی نبوده بلکه حمله و تجاوز به تمامیت فرد و شأن انسانی است. و امروز تجاوز جنسی عموما بعنوان نوعی خشونت تبهکارانه شناخته شده است.
به نظر براون میلر: از یک جهت همه زنان قربانیان تجاوز جنسی اند. - در اینگونه جوامع- زنانی که هرگز مورد تجاوز قرار نگرفته اند اغلب دچار اضطراباتی مشابه زنانی که مورد تجاوز واقع گردیده اند می شوند. آنها ممکن است از این که شب تنها بیرون بروند، حتی در خیابانهای شلوغ بیمناک باشند، و ممکن است تقریبا به همان اندازه از تنها بودن در یک خانه یا آپارتمان وحشت داشته باشند.
سوزان براون میلر با تأکید بر ارتباط نزدیک میان تجاوز جنسی و تمایلات عادی مردانه، استدلال کرده است که تجاوز جنسی جزئی از یک نظام تهدید مردانه است که همه زنان را در ترس و وحشت نگه می دارد. زنانی که مورد تجاوز واقع نگردیده اند دچار اضطراباتی می شوند که به این ترتیب برانگیخته می شوند، و لازم است در جنبه های روزمره زندگی بیشتر از مردان محتاط باشند .
آنچه در زیر آمده فهرستی است ار بایدها و نبایدها که سعی دارند خطر تجاوز جنسی را کاهش دهند. این فهرست توسط یکی از سازمانهای زنان در ایالات متحده امریکا منتشر گردیده است. این فهرست مؤکدا این نظر را که تجاوز جنسی جنایتی است که بر رفتار همه زنان تاثیر می گذارد ، تایید می کند .
1-      خانه خود را تا آنجا که ممکن است ایمن کنید .
2-      اگر تنها زندگی میکنید، چراغها را روشن بگذارید تا تصور شود که بیش از یک نفر در خانه زندگی می کند .
3-      هنگامی که به زنگ در جواب می دهید وانمود کنید که مردی در خانه است .
4-      نام کوچک خود را روی درب و دفترچه تلفن ننویسید
5-      اگر در یک آپارتمان زندگی می کنید، تنها وارد زیرزمین متروک، پارکینگ، یا اتاق رختشوئی نشوید یا تنها در آنجا نمانید .
وی در ادامه 13 مورد از نکات ایمنی برای در امان بودن از تجاوز جنسی را ذکر کرده است.
آنچه در صدر این نکات ایمنی مورد غفلت واقع شده و به یقین مراعات آن می تواند ریشه بسیاری از این مفاسد و ناهنجاریهای اجتماعی را بسوزاند و محیط امنی در اجتماع برای زنان فراهم کند رعایت حجاب است، که نه تنها به آن توجه نمی شود بلکه حاکمان و سیاستمداران موجود با سیاستهای شیطانی خود به مبارزه با آن و حذف آن از جامعه برخواسته اند !
ما گمان می کنیم که آزموده را آزمودن خطا است؛ با مطالعه راه رفته این جوامع و مشکلاتی که هم اکنون با آن دست به گریبان اند و بسیار بیش از این نکات محدودی است که ما در اینجا به آن اشاره کردیم(9)، این فکر را در ما ایجاد می کند که لا اقل بعنوان الگوی جدید رفتار اجتماعی به مسئله حجاب اهمیت دهیم و آنرا در همه ابعاد آن به مرحله اجرا در آوریم تا میوه های این درخت به بار بنشیند و محیط امنی در سایه آن برای جامعه ما ایجاد شود.

حاکمیت هنجار برتر

گروه کمی از افراد هستند که از اراده قوی و ایمان قلبی محکمی برخوردارند و تحت هر شرایطی ملتزم به قانون و شرع می مانند و جو جوامع پیرامون تاثیری در آنان نمی گذارد؛ و در طرف مقابل نیز گروه کمی هستند که بنای لا ابالی گری دارند و خوی سرکشی و تمرد از هنجارهای قانون و شرع در نهادشان نهفته است. بین این دو طیف، اکثریت مردم تابع وضع موجودند ! ( همه اینجورین دیگه، ما هم ... . این مد شده دیگه، ما هم ... خب تو فروشگاه ها اینا رو میفروشن دیگه، ما هم ... جو گیر می شویم ما هم ! )
بی تردید در هر جامعه ای متولیان تربیت اجتماعی و مسئولین اجرای قانون، باید این بستر را ایجاد کنند که جو عمومی جامعه یا همان وضع موجود، مشوق و محرک افراد به سمت همرنگی با گروه اول و تبعیت از قانون و هنجارهای صحیح اجتماعی باشد، و گروه دوم خود را در انزوا و مطرود حس کند .
سوال اینجاست که چرا باید وضع موجود را کسانی شکل بدهند که از گروه دوم اند در حالیکه  ابزار قانون و شرع مدافع گروه اول است؟ چرا باید فرزند زن مسلمان در محیط مدرسه کم کم از اینکه مادرش چادر به سر می کند خجالت بکشد.؟! چرا اکثریت معمولی جامعه به رنگ اقلیت آلوده در بیایند، و کم کم آلودگی گروههای کجرو بعنوان هنجار شناخته شود ؟! چرا اقلیت متخلف از قانون و شرع هنجار سازی کنند ؟!
آنچه مسلم است همه هنجارهای اجتماعی با ضمانتهای اجرائی - خواه رسمی یا غیر رسمی(10) -  همراه هستند که از آن هنجارها در مقابل کجروی برخی افراد یا گروهها حمایت می کنند؛ اکنون که بر اساس مبانی قوانین حکومت اسلامی، حجاب قانون حکومت اسلامی است، و بعنوان هنجاری برتر شناخته می شود - گذشته از اینکه امروز به عنوان سمبل زن مسلمان در تمام دنیا شناخته شده است – بر متفکران و اندیشمندان علوم اجتماعی (جامعه شناسی، روانشناسی، و ... ) لازم است که بنشینند و راهکارهای ارائه ضمانتهای اجرائی مثبت (پاداش افراد همنوا) و منفی (تنبیه افراد کجرو) کارآمد در این زمینه را بصورت عالمانه بررسی و تدوین کنند، و متولیان فرهنگی و قضائی جامعه خود را ملزم به پیگیری آن بدانند. ترویج ضمانتهای اجرائی غیر رسمی به عهده مراکز فرهنگی جامعه اعم از تئاتر، سینما، فرهنگسراها، مدارس، دانشگاهها، و رسانه های دیداری و شنیداری مختلف است؛ و ترویج ضمانتهای اجرائی رسمی را پلیس امنیت اخلاقی می تواند به عهده بگیرد.
نتیجه اینکه اگر حجاب را بعنوان یک امر عقلانی و یا ایمانی در نظر بگیریم اجبار پذیر نیست؛ و اگر بعنوان قانون وضع شود، الزام و اجبار آن از قانونی بودن آن است و ضرورت آن جای تردید ندارد.

 و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
                                                                                   

پاورقی:

1 . بدیهی است که راه برای ارائه نظر مخالف در هر دو بخش "اندیشه" و "ایمان" باز است و می توانند نظر خود را ارائه و نظر موافق را نقد کنند.
2 . النور / 31
3. « ابداء »به معنای اظهار است و مراد از زینت زنان ، مواضع زینت است .
کلمه « خمر » ، جمع خمار است . و خمار آن جامه ای است که زن سر خود را با آن می پیچد ، و زاید آن را بر سینه اش می اندازد . همان مقنعه .
کلمه « جیوب » ، جمع جیب ؛ یعنی سینه ها ، گریبان ها .
« بعوله » یعنی شوهر، و طوایف هفتگانه مذکور محرمهای نسبی و سببی هستند .
کلمه « اربه » به معنی حاجت است و منظور حاجت شهوی است .
مراد از رجال تابعین ، افراد سفیه و ابلهی هستند که تحت قیومیت دیگران هستند و شهوت مردانگی ندارند.
4 . احزاب / 59
5. کلمه «جلابیب» جمع جلباب است و آن جامه ای است سرتاسری که تمامی بدن را می پوشانده ؛ کوچکتر از عباء و بزرگتر از خمار .
«یدنین» یعنی پیش بکشند .
6 . برای توضیح بیشتر پیرامون مفاهیم این آیات می توانید به تفاسیر آیات مزبور و روایاتی که در ذیل آن وارد شده مراجعه کنید. لازم به ذکر است که علاوه بر آیات فوق، که دلالت صریح بر لزوم حجاب دارد آیات دیگری نیز وجود دارد که  دلالت التزامی بر لزوم رعایت حجاب می کند ( مانند آیه 60 سوره نور، و آیه 53 سوره احزاب ) که علاقه مندان می توانند به کتبی که مستقلا درباره حجاب نوشته شده مراجعه کنند.
7 . تاریخ تمدن 1 / 47 
8 . تاریخ تمدن 1 / 56
9 . از آن جمله می توان به تخریب شدید بنیان خانواده، زندگی مشترک بدون ازدواج!، افزایش طلاق، کم رنگ شدن عشق رمانتیک و تعهد متقابل، روابط جنسی نامشروع، فرزندان نامشروع، انواع فسادهای جنسی تاسف آور، و ... اشاره کرد؛ که سرچشمه تمام این فسادها همین مسئله بی حجابی و کم رنگ شدن حیا و عفاف در بین افراد جامعه است که با هزینه اندکی میتوان راه آن را سد کرد.
 سر چشمه شاید گرفتن به بیل /  چو پر شد نشاید گرفتن به پیل!
10 . ضمانتهای اجرائی رسمی که به عهده حکومت است مانند آنچه در نظام کیفری جامعه، که دادگاهها و زندانها نماینده آن هستند مشاهده می شود.
و ضمانتهای اجرایی غیر رسمی که بیشتر به عهده خود مردم و یا سازمانهای دولتی فرهنگی و خدماتی است، مانند تشویقهای متعارف، امتیازات اجتماعی خاص، ارائه اولویتها در ارائه خدمات، اعلام رضایت صریح یا ضمنی، یا سرزنش کردن،دوری کردن از فرد یا افراد خاص، محرومیتهای اجتماعی خاص، پرهیز از مورد تمسخر واقع شدن، شرمنده شدن، و مورد پذیرش واقع نشدن، و ... .
 



شــاره
از مسائل سؤال برانگیز در تاریخ اسلام شوراى شش نفره اى بود که توسط خلیفه ثانى تأسیس شد تا از میان خود خلیفه اى براى بعد از او برگزینند.
این جریان از آن نظر که پیش از آن و پس از آن ـ به این شکل خاص ـ منحصر به فرد بوده، و هرگز تکرار نشد سؤال برانگیز است.
این پرسش مطرح است که خلیفه دوم بر اساس چه معیارى و با استناد به چه دلیلى دست به چنین اقدامى زد؟
او به سنّت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عمل نکرد که برابر عقیده امامیه، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) على(علیه السلام) را پس از خود به امامت امّت اسلامى منصوب فرمود و مطابق نظر اهل سنّت ـ بدون انتخاب شخص خاص ـ امر خلافت را به مردم واگذار کرد.
همچنین بر شیوه خلیفه اوّل نیز رفتار نکرد که او شخصاً عمر را پس از خود بر مردم خلیفه ساخت و به مردم معرّفى کرد; خلیفه دوم شیوه اى تازه در پیش گرفت که با هیچکدام نمى ساخت. او دستور داد شش نفر را در خانه اى گرد آوردند و گروهى مسلّح را بر آنها بگمارند تا طىّ سه روز از میان خود خلیفه اى برگزینند و گرنه آنها را به قتل رسانند!!
این راهکار به نظر عجیب و سؤال برانگیز است و ذهن هاى جستجوگر به دنبال پاسخى در خور براى آن مى باشند.
براى بررسى ابعاد و زوایاى این حادثه مهمّ تاریخى، آن را ـ با استفاده از کتاب هاى مورد قبول برادران اهل سنّت ـ در چند محور مورد بحث قرار مى دهیم:
1. فرمان خلیفه دوم
2. مرگ عمر و تشکیل شورا
3. عکس العمل ها
4. تحلیل و بررسى

اوّل: فرمان خلیفه دوم
پس از آنکه خلیفه دوم مجروح شد و در بستر مرگ افتاد، به او گفته شد: اى امیرالمؤمنین! کاش کسى را پس از خود خلیفه قرار دهى! پاسخ داد: چه کسى را خلیفه قرار دهم؟ آرى; اگر ابوعبیده جرّاح زنده بود، او را معرّفى مى کردم و اگر خداوند از علتش مى پرسید مى گفتم: از پیامبر شنیدم که درباره ابوعبیده فرمود: «وى امین این امّت است». و همچنین اگر سالم برده آزاد شده حذیفه زنده بود، او را خلیفه قرار مى دادم واگر پروردگارم از علّتش سؤال کند پاسخ مى دهم: من از پیامبرت شنیدم که فرمود: «سالم خدا را شدیداً دوست مى داشت».(1)
کسى به عمر گفت: (فرزندت) عبدالله بن عمر را برگزین. عمر گفت: خدا تو را بکشد! تو هرگز در این پیشنهاد خدا را در نظر نگرفتى; چگونه کسى را خلیفه قرار دهم که از طلاق دادن همسرش عاجز است (و بى اراده و ضعیف است)...
آنگاه گفت: من در این باره مى اندیشم; اگر کسى را خلیفه قرار دهم (اشکالى ندارد، زیرا) آن کس که بهتر از من بود (اشاره به ابوبکر است)، چنین کرد و اگر براى مردم خلیفه اى قرار ندهم (و آنها را آزاد بگذارم) باز هم آن کس که بهتر از من بود (اشاره به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) است)، این گونه عمل کرد; ولى به هر حال، خداوند دینش را تباه نخواهد ساخت.
پس از مدّتى بار دیگر نزد عمر آمدند و از او خواستند کسى را معرّفى کند. وى گفت: «
قد کنت أجمعتُ بعد مقالتی لکم أن أنظر فاُولّی رجلا أمرکم هو أحراکم أن یحملکم على الحقّ ـ وأشار إلى علیّ ـ ; پس از آن سخنان که با شما گفتم، تصمیم گرفتم زمام کارتان را به دست کسى بسپارم که بهتر از هر کس شما را به راه حق مى کشاند و در این حال به على(علیه السلام) اشاره کرد...».
آنگاه افزود: ولى نمى خواهم امر خلافت را بر شما تحمیل کنم (و شخص خاصّى را معرّفى نمایم) امّا بر شما باد به این گروه که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «آنها اهل بهشتند» و از میان آنها این شش تن را بر مى گزینم که عبارتند از: «على، عثمان، عبدالرّحمن بن عوف، سعد بن أبىوقّاص، زبیر بن عوام و طلحة بن عبیدالله». از میان آنها یک نفر را برگزینید و هرگاه آنها کسى را والى قرار دادند، شما همکارى لازم را داشته باشید و او را کمک کنید.
عبّاس عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على گفت: «تو با آنها وارد این شورا مشو». على(علیه السلام) پاسخ داد: «من مخالفت و تفرقه را خوش ندارم». عباس گفت: «در این صورت آنچه را که ناخوش مى دارى خواهى دید».
عمر صبح گاهان على، عثمان، سعد، عبدالرحمن بن عوف و زبیر را فرا خواند (آن زمان طلحه در مدینه نبود) و به آنان گفت: «من با خود اندیشیدم و شما را بزرگان قوم یافتم; لذا امر خلافت باید از میان شما باشد. شما کسانى هستید که وقتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از دنیا رفت، از شما راضى بود. اگر شما متحد و هماهنگ باشید من ترسى از مردم براى شما ندارم. ولى اگر اختلاف کنید، براى شما بیمناکم، چرا که مردم نیز دچار اختلاف مى شوند». سپس دستور داد آنها بروند و به مشورت بپردازند.
آنان رفتند و به شور نشستند; کم کم صدایشان بلند شد. عمر گفت:

اکنون دست بردارید و بگذارید آنگاه که من از دنیا رفتم، تا سه روز فرصت دارید که مشورت کنید و در این سه روز صُهیب با مردم نماز بگذارد و روز چهارم فرا نرسد، جز آنکه امیرى را برگزیده باشید. در این مدّت عبدالله بن عمر نیز طرف مشورت شماست، ولى در امر خلافت هیچ حقّى ندارد، امّا طلحه شریک شماست. او اگر در این مدت سه روز آمد، وى را نیز دخالت دهید; ولى اگر نیامد، خودتان کار را تمام کنید.
سپس افزود: گمانم این است که خلافت را یکى از این دو نفر به عهده گیرند، على یا عثمان. اگر عثمان زمامدار شود، او مردى نرمخوست و اگر على به خلافت رسد، وى شوخ طبع است، ولى سزاوارتر از هر کسى است که مردم را در جادّه حق نگه دارد. و اگر آنها سعد را برگزینند، او شایسته این جایگاه هست و اگر سعد انتخاب نشد، باید زمامدار منتخب، از او کمک بگیرد و عبدالرّحمن بن عوف نیز صاحب اندیشه، خوش فکر و هوشیار است. براى او حافظ و نگهبانى از جانب خداست! از او شنوایى داشته باشید.(2)
 

نکته هاى دیگر:
1. مطابق نقل دینورى عمر علاوه بر آنکه گفت: اگر ابوعبیده جرّاح و یا سالم زنده بودند آنها را خلیفه قرار مى داد، از خالد بن ولید نیز یاد  کرد و گفت: «اگر خالد بن ولید زنده بود، او را بر مسلمین والى قرار مى دادم، چرا که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) او را شمشیرى از شمشیرهاى خدا نامیده بود».(3)
2. عبدالله بن عمر نقل مى کند که عمر به اصحاب شورا گفت: «اگر آنان على(علیه السلام) را والى قرار دهند، آنان را به راه حق مى کشاند، هر چند شمشیر بر گردنش بگذارند (با شمشیر تهدید شود). عبدالله مى گوید: به او گفتم، تو این را مى دانى و با این حال وى را والى قرار نمى دهى؟ گفت: «اگر او را خلیفه سازم، اقتدا به کسى مى کنم (اشاره به ابوبکر) که بهتر از من بود و اگر کسى را معرّفى نکنم (اشکالى ندارد، زیرا) آن کس که بهتر از من بود (اشاره به رسول خدا(صلى الله علیه وآله)) کسى را معرّفى نکرد».(4)
3. مطابق نقل ابن ابى الحدید، طلحه نیز در مدینه حاضر بود و عمر آن شش نفر را فراخواند و گفت: «پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حالى از دنیا رفت که از شما شش نفر راضى بود، و من مى خواهم خلافت را میان شما به شورا گذارم، تا از میان خود، یکى را انتخاب کنید».
آنگاه به آنها گفت: «مى دانم که هر یک از شما مایل است که پس از  من به خلافت برسد!». آنها سکوت کردند و عمر دوباره جمله اش را تکرار کرد. اینجا بود که زبیر پاسخ داد: «ما از تو کمتر نیستیم، نه در سابقه در دین و نه در قرابت به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ...».(5)
آنگاه عمر براى هر یک از آن شش تن عیبى بر شمرد. و از جمله درباره زبیر گفت: «.. تو یک روز انسانى و روز دیگر شیطان!».
به طلحه گفت: «پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حالى از دنیا رفت که به خاطر جمله اى که بعد از نزول آیه «حجاب» گفته بودى، از تو خشمگین بود».(6)
به سعد بن أبىوقّاص نیز گفت: «تو مرد جنگجویى هستى (به کار خلافت نمى آیى). قبیله بنى زهره (اشاره به قبیله سعد است) کجا و خلافت و رسیدگى به امور مردم کجا!».
به عبدالرّحمن بن عوف نیز گفت: «اگر نیمى از ایمان مسلمانان را با ایمان تو بسنجند، ایمان تو بر آنان برترى مى یابد، ولى خلافت به انسان ضعیف نمى رسد».

آنگاه به على(علیه السلام) رو کرد و گفت: «تنها عیب تو آن است که در تو شوخ طبعى است. با این حال، اگر تو والى بر مردم شوى، آنان را بر مسیر حقّ واضح و شاهراه روشن، هدایت مى کنى».
و در پایان به عثمان گفت: «گویا مى بینم که خلافت را قریش به دست تو داده اند و تو نیز بنى امیّه را بر گُرده مردم سوار مى کنى و بیت المال را در اختیار آنان مى گذارى (و بر اثر شورش مسلمانان) گروهى از گرگان عرب تو را در بسترت مى کشند».(7)
راستى حیرت آور است که عثمان با این مشکل عظیم که عمر به آن اشاره کرده به خلافت برگزیده مى شود و على به بهانه کوچکى یعنى شوخ طبعى به کنار گذاشته مى شود (ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!)
4. عبدالله بن عمر مى گوید: عثمان، على، زبیر، عبدالرّحمن بن عوف و سعد به نزد عمر آمدند. وى به آنها نگاهى افکند و گفت: «من براى خلافت بر مردم به شما توجّه کردم. مردم دچار اختلاف نمى شوند، جز به وسیله شما».
سپس افزود: «مردم یکى از شما سه تن (عثمان، عبدالرّحمن و على) را بر مى گزینند. آنگاه به عثمان گفت: «اگر تو به خلافت رسیدى، خویشانت را بر گرده مردم سوار مکن». سپس رو به عبدالرّحمن نمود و گفت: «تو نیز اگر به خلافت رسیدى، خویشاوندانت را بر مردم مسلّط مساز» و در پایان به على(علیه السلام) نیز گفت: «و اگر تو به خلافت رسیدى بنى هاشم را بر مردم تحمیل مکن».(8)
5. مطابق نقل دینورى، عمر در تنقیص عبدالرّحمن بن عوف گفت: «تو فرعون این امّتى!» و درباره طلحه گفت: «طلحه متکبّر و مغرور است و دیگر آنکه اگر به خلافت برسد، انگشتر خلافت را در انگشت همسرش قرار مى دهد (اشاره به اینکه او تسلیم همسرش مى باشد)».(9)

شیوه انتخاب خلیفه
عمر پس از انتخاب اعضاى شورا به ابوطلحه انصارى گفت: «پنجاه نفر مرد مسلح را انتخاب کن و آنگاه افراد شورا را داخل اتاقى قرار ده، تا از میان خود خلیفه اى برگزینند...».
سپس گفت: «بالاى سر آنها بایست، و اگر پنج نفر به خلافت یک تن راضى شدند و یک نفر مخالفت کرد، سرش را از بدن جدا کن! واگر چهار نفر بر شخصى اتفاق کردند و دو تن نپذیرفتند، سر آن دو تن را از بدن جدا کن! و اگر سه نفر یک سو و سه نفر سوى دیگر بودند، عبدالله بن عمر را حَکَم قرار دهند و هر گروهى را او انتخاب کرد، بپذیرند و اگر نظر او را قبول نکردند، با آن سه نفرى باش که عبدالرّحمن بن عوف با آنان است و آن سه نفر دیگر اگر مخالفت کردند، آنها را به قتل برسان!».(10)
مطابق نقل بلاذرى به ابوطلحه انصارى گفت: «آنان بیش از سه روز فرصت ندارند و باید در مدّت سه روز خلیفه اى را انتخاب کنند. در این مدّت صُهیب با مردم نماز بخواند. در این فرصت زمانى، اگر طلحه نیز آمد، او را داخل آن جمع کن و گرنه آن پنج نفر خود براى خلافت تصمیم بگیرند».(11)

پیش بینى على(علیه السلام)
مرگ عمر و تشکیل شورا   
مطابق نقل بلاذرى، على(علیه السلام) به عمویش عبّاس از سخن عمر که گفته بود: «در صورت تساوى با گروهى باشید که عبدالرّحمن بن عوف با آنهاست» اظهار ناخرسندى کرد و فرمود: «والله لقد ذهب الأمر منّا; به خدا سوگند! خلافت از خاندان ما رفت!». عبّاس گفت: «چگونه چنین سخن مى گویى؟» فرمود: «سعد بن ابىوقّاص که با پسر عمویش عبدالرّحمن(12) مخالفت نخواهد کرد و عبدالرّحمن نیز داماد عثمان(13)

است و با یکدیگر اختلاف نخواهند کرد و اگر طلحه و زبیر نیز با من باشند (به سبب وجود عبدالرّحمن در آن طرف) نفعى به حال ما نخواهد داشت».(14)

دوم: مرگ عمر و تشکیل شورا
پس از مرگ عمر، هنگامى که او را به خاک سپردند، اعضاى شورا در خانه اى گرد آمدند وابوطلحه انصارى نیز از آنها مراقبت مى کرد. در این زمان طلحه در مدینه نبود.
عبدالرّحمن بن عوف به بقیه اعضاى شورا گفت: کدام یک از شما حاضر است که خود را کنار بکشد تا برترین شما به ولایت برسد؟
کسى پاسخش را نداد. و خودش گفت: من خود را کنار کشیدم.
پس از گفتگوهایى از زبیر خواست به کسى رأى دهد. او نیز گفت: من به نفع على(علیه السلام) کنار کشیدم. آنگاه عبدالرّحمن از سعد بن أبىوقّاص خواست که سهم خود را به او بدهد و او را نیز پس از گفتگوهایى به این امر راضى کرد. در نتیجه عبدالرّحمن که داراى دو رأى (یکى رأى خود و دیگرى رأى سعد) بود، با عثمان و على به گفتگو پرداخت، تا یکى از آن دو را به انصراف راضى کند او به مدّت طولانى با على(علیه السلام) گفتگو کرد وسپس براى مدّت طولانى نیزباعثمان به گفتگو و رایزنى پرداخت.

صبح گاهان ـ پس از نماز صبح ـ عبدالرّحمن سراغ مهاجران و افراد با سابقه در اسلام و بزرگان انصار وامیران لشکر فرستاد. مسجد پر از جمعیت شد. عبدالرّحمن به حاضران گفت: مردم شهرها دوست دارند به شهر خود برگردند وپیش از آن مى خواهند بدانند که امیر آنان کیست.
در این میان سعید بن زید(15) گفت: ما تو را شایسته خلافت مى دانیم. عبدالرّحمن گفت: جز این را بگویید.
عمّار گفت: «
ان اردتَ ألاّ یختلف المسلمون فبایع علیّاً; اگر مى خواهى که مسلمانان دچار اختلاف نشوند، با على بیعت کن».
مقداد بن اسود گفت: «
صدق عمّار، إن بایعتَ علیّاً قلنا: سمعنا وأطعنا; عمّار راست گفت. اگر با على بیعت کنى، مى گوییم: شنیدیم و پذیرفتیم».
ابن ابى سرح(16) گفت: اگر مى خواهى قریش دچار اختلاف نشود، با عثمان بیعت کن (
ان أردتَ ألاّ تختلف قریش فبایع عثمان).
عبدالله بن ابى ربیعه(171) گفت: «
صدق، إن بایعتَ عثمان قلنا: سمعنا وأطعنا; او راست گفت; اگر با عثمان بیعت کنى مى گوییم: شنیدیم و پذیرفتیم».
عمّار یاسر به ابن ابى سرح گفت: «
متى کنت تنصح المسلمین; تو از کى خیرخواه مسلمانان شده اى؟!».
میان بنى هاشم و بنى امیّه گفتگو شد و عمّار یاسر به طرفدارى از على(علیه السلام) سخن گفت; برخى از قریش به او تاختند تا آنکه سعد بن ابى وقّاص به عبدالرّحمن گفت: «پیش از آنکه مردم در فتنه و آشوب گرفتار شوند، کار را تمام کن».
عبدالرّحمن نخست على(علیه السلام) را فرا خواند و گفت: «
علیک عهد الله ومیثاقه لتعملنّ بکتاب الله وسنّة رسوله وسیرة الخلیفتَیْن من بعده; بر تو باد به پیمان و میثاق الهى (که از تو مى گیرم) به کتاب خدا و سنّت رسول خدا و سیره دو خلیفه پس از آن حضرت عمل نمایى».

امیرمؤمنان على(علیه السلام) پاسخ داد: «أرجوا أن أفعل وأعمل بمبلغ عملی وطاقتی; امیدوارم (علاوه بر عمل به کتاب خدا و سنت رسول خدا) به مقدار دانش و توانم (اجتهاد کنم و) عمل نمایم (نه به سنّت دو خلیفه پیشین)».
عبدالرّحمن پس از آن عثمان را فرا خواند و همین سخنان را به او گفت و عثمان پاسخ داد: «آرى این گونه عمل مى کنم». سپس عبدالرّحمن با او بیعت کرد.(18)
مطابق نقل دیگر، على(علیه السلام) (با صراحت) در پاسخ عبدالرّحمن گفت: «
بل على کتاب الله وسنّة رسوله واجتهاد رأیى; بلکه برابر کتاب خدا و سنّت رسولش و بر اساس اجتهادم عمل خواهم کرد». آنگاه به عثمان گفت و او پذیرفت. این درخواست را عبدالرّحمن سه بار مطرح ساخت و در هر بار على(علیه السلام) همین پاسخ را داد و عثمان نیز پاسخ مثبتش را تکرار کرد; در نتیجه عبدالرّحمن دست در دست عثمان نهاد و گفت: «ألسّلام علیک یا أمیرالمؤمنین».(19)
در تاریخ یعقوبى تعبیر روشن ترى آمده است. مطابق نقل وى، على(علیه السلام) در پاسخ عبدالرّحمن گفت: «
أسیر فیکم بکتاب الله وسنّة نبیّه ما استطعتُ; تا جایى که توان دارم در میان شما به کتاب خدا و سنّت پیامبرش رفتار مى کنم». ولى عثمان در پاسخ عبدالرّحمن گفت: «لکم أن أسیر فیکم بکتاب الله وسنّة نبیّه وسیرة أبی بکر وعمر; در میان شما برابر کتاب خدا و سنّت پیامبرش و سیره ابوبکر و عمر، رفتار خواهم کرد» و این درخواست از على(علیه السلام) و عثمان دوبار تکرار شد و هر یک همان پاسخ را دادند و در بار سوم على(علیه السلام) گفت: «با وجود کتاب خدا و سنّت پیامبرش نیازى به سیره هیچ کس نمى باشد ولى تو تلاش مى کنى که امر خلافت را از من دور سازى» (انّ کتاب الله وسنة نبیّه لایحتاج معهما الى إجّیرى أحد، أنت مجتهد أن تزوى هذا الأمر عنّى). سپس عبدالرّحمن به عثمان رو کرد و همان سخن را تکرار کرد، عثمان پذیرفت و در نتیجه با او بیعت کرد.(20)
مطابق نقلى که معتقدند طلحه نیز در جلسه شورا حضور داشت، عبدالرّحمن بن عوف به اعضاى شورا گفت: شما امرتان را به سه نفر واگذار کنید. زبیر گفت: من رأى خود را به على(علیه السلام) دادم و سعد گفت: من حقّ خود را به عبدالرّحمن واگذار کردم و طلحه گفت: من نیز سهم خود را به عثمان دادم. عبدالرّحمن گفت: من نیز از خلافت کنار مى کشم و اما شما دو نفر کدام یک کنار مى کشد; على(علیه السلام) و عثمان هر دو ساکت شدند و عبدالرّحمن با هر دو در خلوت سخن گفت و پیمان گرفت که هر کدام را او امیر قرار داد، دیگرى اطاعت کند و آنگاه (با همان ترفندى که گفته شد) با عثمان بیعت کرد.(21)

سوم: عکس العمل ها
با انتخاب عثمان، اشراف قریش و طیف بنى امیّه خشنود شدند، زیرا عثمان از همان قبیله بود(22) و در عصر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و مدّت زمان مسلمانى خود نیز، هرگز کسى از مشرکان و دشمنان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را به قتل نرسانده بود. در نتیجه طوائف مختلف قریش از او خاطره ناخوشایندى نداشتند. لذا نقل شده است که عبدالرّحمن هنگامى که با اعیان واشراف پیرامون خلافت مشورت کرد، دریافت کرد که اکثر آنان به عثمان مایلند.(23)
آثار این خشنودى بعدها در کلام ابوسفیان نیز بروز کرد. وى روزى با صراحت به عثمان گفت: «
صارتْ إلیک بعد تَیْم وعدِىٍّ، فأدرْها کالکُرة، واجعَلْ أوْتادها بنی اُمیّة، فانّما هو المُلک ولا أدری ما جنّة ولا نار; این خلافت پس از قبیله تَیْم (ابوبکر) و قبیله عدى (عمر) به تو رسیده است. اکنون آن را همچون گوى (میان قبیله خودت) بگردان و پایه هاى آن را بنى امیّه قرار ده (و بدان که) مسأله فقط، فرمانروایى است (نه خلافت اسلامى) و من که بهشت و دوزخى را نمى شناسم!».(24)
مغیرة بن شعبه ـ که دشمنى او با اهل بیت(علیهم السلام) روشن است ـ نیز به عبدالرّحمن گفت: «کار خوبى کردى که با عثمان بیعت کردى» و به عثمان نیز گفت: «
لو بایع عبدالرّحمن غیرک ما رضینا; اگر عبدالرّحمن با غیر تو بیعت مى کرد، ما راضى نمى شدیم».(25)
ولى از سوى دیگر، على(علیه السلام) و مسلمانان پاکباخته اى همچون مقداد از این انتخاب ناخشنود بودند. طبرى مى نویسد: پس از آنکه عبدالرّحمن با عثمان بیعت کرد، على(علیه السلام) خطاب به عبدالرّحمن گفت: «
حَبَوْتَه حَبْودهر، لیس هذا أوّل یوم تظاهرتم فیه علینا، فصبْرٌ جمیل والله المستعان على ما تصفون، والله ما ولّیتَ عثمان إلاّ لیردّ الأمر إلیک;... این نخستین بار نیست که شما بر ضدّ ما هم پیمان شدید. پس صبر نیکو خواهم کرد و در برابر آنچه انجام مى دهید از خداوند یارى مى طلبم; به خدا سوگند تو خلافت را به عثمان نسپردى، جز آنکه مى خواهى او نیز آن را (پس از خود) به تو برگرداند».
عبدالرّحمن وقتى این سخنان را شنید، آن حضرت را تهدید کرد و گفت: «
لاتجعل على نفسک سبیلا; بر ضدّ خود راه اقدامى قرار مده (و سبب قتل خودت مشو)».

مقداد نیز پس از این ماجرا گفت: «ما رأیتُ مثل ما اُوتى إلى أهل هذا البیت بعد نبیّهم; من هرگز سراغ ندارم که با خاندانى مانند این خانواده پس از پیامبرشان رفتار شده باشد».
عبدالرّحمن به او نیز هشدار داد که مراقب باشد، فتنه انگیزى نکند!(26)
مطابق روایت دیگر، على(علیه السلام) پس از تصمیم عبدالرّحمن و بیعت او با عثمان، فرمود: «
خدعة وأیّما خدعة; خدعه و نیرنگ بود و چه خدعه و نیرنگ زشتى!».(27)
بلاذرى مى نویسد: اصحاب شورا با عثمان بیعت کردند، ولى على(علیه السلام) بیعت نکرد; عبدالرّحمن خطاب به على(علیه السلام)گفت: «
بایع وإلاّ ضربت عنقک; بیعت کن، وگرنه گردنت را مى زنم».
به دنبال آن، على(علیه السلام) از آن جلسه خارج شد و اصحاب شورا در پى او رفتند و با تهدید به وى گفتند: «
بایع وإلاّ جاهدناک; بیعت کن، در غیر این صورت با تو پیکار خواهیم کرد» در پى این تهدیدات، على(علیه السلام)برگشت و با عثمان بیعت کرد.(28)

گزارش على(علیه السلام) از ماجراى شورا
على(علیه السلام) در گزارشى از ماجراى شورا، نخست چنین مى گوید:«حتّى إذا مضى لسبیله جعلها فی جماعة زعم أنّى أحدهم; (این وضع همچنان ادامه داشت) تا آنکه او (خلیفه دوم) به راه خود رفت و در این هنگام (و در آستانه وفات) خلافت را در گروهى (به شورا) گذاشت که به پندارش من نیز یکى از آنان بودم».
سپس مى افزاید: «
فیالله وللشّورى، متى اعترض الرّیب فىَّ مع الأوّل منهم حتّى صرتُ اُقرَن إلى هذه النّظائر!; پناه بر خدا از این شورا! کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنان (ابوبکر و برترى من بر او) تردیدى وجود داشته باشد، تا چه رسد به اینکه مرا همسنگ امثال این افراد (اعضاى شورا) قرار دهند».
آنگاه همراهى و ورود خود به شورا را بازگو مى کند و مى فرماید: «
لکنّی أسففْتُ إذ أسفّوا، وطِرْتُ إذا طاروا; ولى من (به خاطر مصالح اسلام با آنها همراهى کردم) هنگامى که آنها پایین آمدند، پایین آمدم و هنگامى که پرواز کردند، پرواز نمودم».
سپس امیرمؤمنان(علیه السلام) به طور سربسته نتیجه شورا را بازگو مى کند و مى گوید: «
فصغا رجل منهم لضغنه، ومالَ الآخر لصهره، مع هَن وهَن; سرانجام یکى از آنها به خاطر کینه اش از من روى برتافت و دیگرى خویشاوندى را بر حقیقت مقدّم داشت و به خاطر دامادیش به دیگرى (عثمان) تمایل پیدا کرد، علاوه بر جهات دیگر که ذکر آن خوشایند نیست».(29)

برخى گفته اند: مراد از کسى که به خاطر کینه توزى از على(علیه السلام) روى گردان بود، طلحه بود; ولى برخى دیگر معتقدند طلحه در آن جلسه نبود و مراد سعد بن أبىوقّاص است.(30) و امّا آن کس که به خاطر خویشاوندى به عثمان مایل شد، عبدالرّحمن بن عوف بود; زیرا همان گونه که پیش از این گفته شد، عبدالرحمن با «امّ کلثوم» خواهر عثمان ازدواج کرده بود.
جمله «مع هن وهَن» کنایه از امور زشتى است که نمى توان به آن تصریح کرد(31) و شاید اشاره به انگیزه رأى عبدالرّحمن باشد که آن حضرت به او گفته بود: رأى وى به عثمان براى این بود که عثمان نیز پس از خویش، خلافت را به وى بسپارد.

بار دیگر نیز مراعات مصالح مسلمین
على(علیه السلام) در ماجراى شوراى شش نفره به خلافت نرسید و پس از اعتراض، با عثمان بیعت کرد; امّا نه از آن رو که او را شایسته این جایگاه بداند، بلکه آن حضرت براى جلوگیرى از ایجاد آشوب و پرهیز از درگیرى داخلى، راه همکارى را در پیش گرفت.
على(علیه السلام) در خطبه 74 نهج البلاغه این مسأله را به خوبى منعکس مى سازد. ماجراى شأن ورود این خطبه از این قرار است:

ابن ابى الحدید معتزلى مى نویسد: «پس از بیعت عبدالرّحمن و حاضران با عثمان، نخست على(علیه السلام) از بیعت خوددارى کرد و گفت: «شما را به خدا سوگند مى دهم، آیا در آن روز که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میان مسلمانان پیمان برادرى برقرار کرد، در میان شما کسى جز من وجود دارد که آن حضرت میان او و خودش پیمان برادرى برقرار کند؟!» همگى پاسخ دادند: نه. سپس فرمود: «آیا در میان شما کسى جز من هست که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره او گفته باشد: «من کنتُ مولاه فهذا مولاه» گفتند: نه.
آنگاه فرمود: «آیا در میان شما کسى جز من وجود دارد که پیامبر درباره او گفته باشد: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی; تو نسبت به من، همانند هارون نسبت به موسى هستى، جز آنکه بعد از من پیامبرى نیست». گفتند: نه.
سؤال کرد: «آیا در میان شما کسى هست که در ارتباط با ابلاغ سوره برائت مورد اعتماد قرار گرفته باشد و پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) درباره او فرموده باشد: این سوره را (براى قرائت بر مشرکان در سرزمین منا) جز من و یا مردى که از من است، نباید ابلاغ کند؟» همگى گفتند: نه.
فرمود: «آیا مى دانید که اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بارها از میدان جنگ فرار کردند، ولى من هرگز فرار نکردم؟» گفتند: آرى.
فرمود:«کدام یک ازما به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ازنظرخویشاوندى نزدیک تر است؟» گفتند: تو. اینجا بود که عبدالرّحمن بن عوف سخن على(علیه السلام) را قطع کرد و گفت: «اى على! مردم جز به عثمان راضى نبودند، بنابراین، خودت را به زحمت مینداز و در معرض خطر (شمشیر) قرار مده».
سپس عبدالرّحمن به گروه پنجاه نفرى که سرکرده آنان «ابوطلحه انصارى» بود رو کرد و گفت: اى ابوطلحه! عمر چه دستورى به تو داده است؟ گفت: به من دستور داده آن کس که میان مسلمانان اختلاف بیندازد را به قتل برسانم.
عبدالرّحمن آنگاه رو به على(علیه السلام) کرد و گفت: اکنون بیعت کن، وگرنه دستور عمر را درباره تو به اجرا خواهیم گذاشت!
على(علیه السلام) فرمود: «
لقد علمتم أنّی أحقّ النّاس بها من غیرى; ووالله لاُسلمنَّ ما سَلِمت اُمور المسلمین، ولم یکن فیها جور إلاّ علىَّ خاصّة، إلتماساً لأجر ذلک وفضله، وزهداً فیما تنافستموه من زُخْرفه وزِبْرجه; شما خوب مى دانید که من از هر کس، به امر خلافت شایسته ترم (ولى شما به خاطر آنکه مرا در مسیر منافع خود نمى بینید، مانع آن شدید) امّا به خدا سوگند! تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو به راه باشد و تنها به من ستم شود، سکوت اختیار مى کنم، تا از این طریق پاداش و فضل الهى را به دست آورم و در برابر زر و زیورهایى که شما به خاطر آن با یکدیگر رقابت دارید، پارسایى ورزیده باشم». سپس آن حضرت دست خود را دراز کرد و بیعت نمود.(32)

روشن است که على(علیه السلام) حاضر نیست براى رسیدن به خلافت ـ که حقّ اوست ـ از هر ابزارى استفاده کند و با درگیرى و لشکرکشى آن را به دست آورد. او ظلم بر خود را براى جلوگیرى از تفرقه و نابودى اصل اسلام تحمّل مى کند. امّا از یکسو، با امتناع نخستین خود و احتجاج با اصحاب شورا حقّانیت خود را بار دیگر در تاریخ ثبت کرد و از سوى دیگر، خشونت برخى از صحابه و کینه توزى آنان را براى آیندگان به تصویر کشید.

موضع طلحه
مطابق نقل طبرى وابن اثیر، روزى که براى عثمان بیعت گرفته شد، طلحه وارد مدینه شد; به او گفته شد: با عثمان بیعت کن! گفت: آیا همه قریش راضى اند؟ گفتند: آرى. آنگاه طلحه نزد عثمان آمد و گفت: آیا مردم با تو بیعت کردند؟ عثمان پاسخ داد: آرى. طلحه گفت: من نیز از آنچه مردم انجام دادند، روى گردان نخواهم شد. و در پى آن، با عثمان بیعت کرد.(33)
ولى بلاذرى مى نویسد: طلحه در منطقه «سَرات»(34) براى رسیدگى به اموالش رفته بود و پس از ضربت خوردن عمر، فرستاده اى با شتاب به سوى وى رفت و او را از ماجرا باخبر ساخت; طلحه نیز به سرعت به سوى مدینه حرکت کرد، امّا زمانى رسید که مردم با عثمان بیعت کرده بودند. طلحه با دیدن این ماجرا در خانه خود نشست و بیرون نیامد و گفت: «
مثلی لایفتأت علیه ولقد عجلتم وأنا على أمری; نسبت به من نباید خودرأیى مى شد (و نباید بدون حضور من تصمیم گرفته مى شد) شما عجله کردید در حالى که من در پى کارم رفته بودم».
عبدالرّحمن که از این ماجرا مطّلع شد، به نزد طلحه رفت، حرمت اسلام را نزد وى بزرگ شمرد و او را از ایجاد تفرقه پرهیز داد (و وادار به بیعت کرد).(35)

چهارم: تحلیل و بررسى
با آگاهى از تاریخ شوراى شش نفره و نحوه انتخاب عثمان چند نکته قابل توجّه است:
1. خلیفه دوم در بستر مرگ اظهار داشت که اگر سالم غلام آزاد شده حذیفه زنده بود، او را براى خلافت بر مى گزید، این در حالى است که او و ابوبکر در روز سقیفه در برابر انصار تصریح کردند که خلافت باید از میان قریش و خویشان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) باشد و از این رو، سعدبن عباده را از رسیدن به خلافت دور داشتند(36)، امّا در اینجا آرزو مى کرد که سالم زنده بود تا خلافت را بى تردید به او مى داد، با آنکه به تصریح مورّخان و رجال شناسان «سالم» اهل فارس بود.(37)
علاوه بر آن، فضایلى که از ابوعبیده جرّاح و سالم ذکر کرده و تصریح نمود اگر آنان زنده بودند ـ به سبب این فضایل ـ خلافت را به آنها مى سپرد، بیش از آن را على(علیه السلام) دارا بود، امّا حاضر نشد، به این حق اعتراف کند و آن حضرت را به خلافت معرّفى نماید.
همچنین اگر ملاک سابقه و شایستگى ـ بدون ملاحظه قومیّت ـ باشد، عمّار یاسر نیز از مجاهدان و سابقین در اسلام است و پدر و مادرش زیر شکنجه شهید شدند، چرا از او نامى نبرده است؟!
به نظر مى رسد برجستگى این دو تن، همراهى آنان با خلیفه در ماجراى سقیفه بود(38)، او حتّى خالد بن ولید را شایسته خلافت مى دانست، با آنکه خالد از سابقین در اسلام نبود و ماجراى کشتن مالک بن نویره و همبسترى با همسرش در همان شب در زمان ابوبکر، توسّط خالد، چنان عمر را خشمگین کرده بود که معتقد بود او باید رجم شود، ولى ابوبکر موافقت نکرد.(39) با این حال، او را شایسته خلافت مى شمرد!

2. او با آنکه على(علیه السلام) را شایسته این جایگاه مى دانست و معتقد بود که اگر وى به خلافت برسد، مردم را بر جاده حق نگه مى دارد، ولى با این حال، گاه با این بهانه که نمى خواهم خلافت را بر مردم تحمیل کنم و گاه به بهانه شوخ طبع بودن على(علیه السلام)از معرّفى آن حضرت خوددارى نمود.
اگر خوشبینانه قضاوت کنیم، باید گفت: چون خلیفه دوم روحیه اى تند و خشن داشت، نمى توانست مردى را که داراى روحیه نرم و شوخ طبعى است بپسندد; ولى روشن است که على(علیه السلام) نسبت به مسلمانان و مؤمنان مهربان و خوشرو بود، ولى در برابر متجاوزان، معاندان و ستمگران سخت و نستوه. این روحیه اى است که آن حضرت هم در عصر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و هم بعدها در طول خلافت پنج ساله خود نشان داد و این چیزى است که قرآن به آن دستور داده است.
علاوه بر آن، بهانه عدم تحمیل خلیفه بر مردم نیز پذیرفته نیست; زیرا اوّلا; خود عمر در ماجراى سقیفه، خلافت ابوبکر را بر مردم تحمیل کرد. ثانیاً; توده مردم به على(علیه السلام) علاقمند بودند و از خلافت او استقبال مى کردند.
3. تشکیل شورا به این شکل خاص از چه مبنایى نشأت گرفته است. اگر بنا هست به فرمان خداوند به مشورت در امور عمل شود(40)، باید خلیفه دوم خود پس از مشورت با بزرگان و مردم، کسى را به عنوان خلیفه معرّفى کند. نه آن را به شورایى بسپارد آن هم مرکب از چند نفر محدود.
در حقیقت، کار خلیفه دوم از قسم مشورت نیست; بلکه تشکیل هیأت انتصابى جهت مشورت میان خود و تعیین خلیفه است و با مشورت مورد نظر اسلام متفاوت است.
از سوى دیگر، این نوع تشکیلات نه از قسم مراجعه به آراى عمومى است و نه مراجعه به خبرگان امّت. زیرا در این صورت باید دیگر بزرگان مهاجر و انصار نیز مورد مشورت ومراجعه قرار مى گرفتند و محدوده آن در شش نفر خلاصه نمى شد.
مبناى گزینش برخى از این افراد نیز بیشتر به جریان قبایلى و قومى شبیه است تا شایسته گزینى. گویا خلیفه دوم از سه قبیله بانفوذ قریش یعنى بنى هاشم، بنى امیه و بنى زهره افرادى را براى این شورا برگزید; چرا که خود وى (مطابق بعضى از نقل ها) پاره اى از عیوب براى برخى از افراد شورا برشمرد که نشان از ضعف مدیریت و عدم شایستگى آنان در خلافت است.
مثلا درباره زبیر گفت: تو یک روز انسان و روز دیگر شیطانى; و سعدبن ابىوقّاص را کارآزموده جنگى دانست، نه شایسته خلافت; به عبدالرّحمن گفت: خلافت به انسان ضعیفى مانند تو نمى رسد و عثمان را کسى دانست که بنى امیّه را بر گُرده مردم سوار مى کند و به سبب ستم آنان، و شورش همگانى خود را به کشتن مى دهد و طلحه را تحت فرمان همسرش معرّفى کرد. (مدارک آن گذشت).
4. فرمان خلیفه به گردن زدن همه آن شش نفر در صورت عدم توافق و کشتن اقلیّت در صورت مخالفت با اکثریت نیز هیچ گونه مبناى شرعى و دینى ندارد.
ممکن است اعضاى شورا نتوانند بر سر انتخاب خلیفه به توافق برسند، در این صورت مى توانست خلیفه ساز و کار مناسبى دیگر را پیش بینى کند، نه دستور قتل شش تن از صحابه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را صادر نماید.
علاوه بر آن، در صورتى که بعضى از اعضا با خلیفه منتخب موافق نباشد و بیعت نکند، چرا باید گردن او زده شود. زیرا بیعت نکردن با خروج بر ضدّ خلیفه متفاوت است، همان گونه که در زمان خلافت على(علیه السلام) افرادى مانند سعد بن ابىوقّاص، عبدالله بن عمر، حسّان بن ثابت و زید بن ثابت با آن حضرت بیعت نکردند، امّا على(علیه السلام) آنها را آزاد گذاشت.(41)
5. خلیفه دوم در حالى که به اعضاى شورا مى گوید: شما کسانى هستید که پیامبر(صلى الله علیه وآله) از شما راضى بود، ولى درباره طلحه مى گوید: تو کسى هستى که به خاطر جمله اى که درباره حجاب گفته بودى، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در حالى که از تو ناراضى بود، از دنیا رفت. در حقیقت، سخنان نخستین خود را با جمله اخیر نقض مى کند!
6. دادن حقّ رأى نهایى ـ در صورت تساوى ـ به عبدالرّحمن بن عوف نیز سؤال برانگیز است. او در حالى عبدالرّحمن را صاحب این امتیاز کرد که هرگز عبدالرّحمن در سابقه و فضایل و شایستگى به على(علیه السلام) نمى رسید. اگر امتیازات به سبب سابقه و جهاد است، باید کفّه اى که على(علیه السلام) در آن است سنگین تر باشد.
7. گزینش اعضاى شورا به گونه اى بود که از آغاز محرومیّت على(علیه السلام) از خلافت قابل پیش بینى بود; همان گونه که خود آن حضرت بیان کرد. زیرا از یک سو، سعد بن ابىوقّاص وعبدالرّحمن بن عوف هر دو از یک قبیله بودند و آنان با یکدیگر متّحد بودند. از سوى دیگر، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میان عثمان و عبدالرّحمن عقد اخوّت بسته بود(42) و همچنین عبدالرّحمن داماد عثمان نیز بود.
طلحه نیز از قبیله «تَیْم» بود; از همان قبیله خلیفه اوّل. علاوه بر آن، داماد ابوبکر نیز بود، زیرا امّ کلثوم دختر ابوبکر و خواهر عایشه همسر او بود(43). روشن است از نظر تمایلات قبیله اى با توجّه به آنچه در سقیفه اتفاق افتاد، او به على(علیه السلام)متمایل نباشد. بنابراین، تنها زبیر که مادرش (صفیّه) از بنى هاشم و پسر عمّه على(علیه السلام) بود، مى توانست به على(علیه السلام)متمایل باشد.

همان گونه که گذشت عبّاس عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیزازعلى(علیه السلام) خواست وارد شورا نشود، چرا که به اعتقاد او خلافت را به على(علیه السلام)نمى دادند.
بنابراین، نحوه چینش این افراد به گونه اى بود که کارشناسان پیش بینى مى کردند، رداى خلافت بر اندام عثمان پوشانده شود.
جالب آنکه خود خلیفه دوم نیز پیش بینى خلافت عثمان را مى کرد!
ابن سعد در کتاب الطبقات مى نویسد: «سعید بن عاص اموى مى گوید: در زمان خلافت عمر نزد او آمدم و تقاضا کردم مقدارى بر زمین خانه ام بیفزاید. عمر فرداى آن روز با من به خانه ام آمد و با پاى خود خطى کشید و مقدارى بر زمین خانه ام افزود. گفتم: اى امیرمؤمنان! بیشتر به من زمین بدهید که اهل و عیال من زیادند! گفت: اکنون همین مقدار براى تو کافى است، ولى این سخن را پنهانى به تو مى گویم که به زودى، پس از من کسى حاکم خواهد شد که رعایت پیوند خویشاوندى تو را خواهد نمود و خواسته تو را برآورده خواهد ساخت (..
. سیلی الأمر بعدی من یصل رحمک ویقضی حاجتک).
سعید مى افزاید: «دوره حکومت عمر صبر کردم، تا آنکه عثمان خلیفه شد و به حکم شورا به خلافت رسید. او رعایت خویشاوندى مرا کرد و بسیار به من احسان نمود و خواسته مرا برآورده ساخت».
احسان عثمان به سعید بن عاص، تا آنجا بود که وى را پس از عزل ولید بن عقبه، به فرماندارى کوفه منصوب کرد.(44)

البته جاى شگفتى نیست که خلیفه دوم چنین پیش بینى درباره عثمان نماید و با نقشه حساب شده اى او را به خلافت برساند. زیرا مطابق بسیارى از نقل ها، ابوبکر در حال احتضار عثمان را احضار کرد تا وصیّتى در امر خلافت بنویسد. به او گفت: «بنویس بسم الله الرّحمن الرّحیم، این وصیتى است که ابوبکر به مسلمانان نموده است. امّا بعد...
ابوبکر در همین حال بیهوش شد، ولى عثمان خودش این جمله ها را نوشت:
«
امّا بعد، فإنّى قد استخلفتُ علیکم عمر بن الخطّاب، ولم آلُکُم خیراً; من عمر بن خطّاب را بر شما خلیفه قرار دادم و از هیچ خیر و خوبى در حقّ شما فروگذار نکردم!».
هنگامى که عثمان این جملات را نوشت، ابوبکر به هوش آمد و گفت: بخوان و او همه آنچه خود نوشته بود را نیز خواند; ابوبکر تکبیر گفت و سپس افزود: من تصوّر مى کنم (این که عجله کردى و خلافت را به نام عمر نوشتى براى این بود که) ترسیدى اگر من به هوش نیایم و بمیرم، مردم دچار اختلاف شوند. عثمان گفت: آرى، چنین بود. ابوبکر در حقّ او دعا کرد!(45)
خلیفه دوم از یک سو تصریح به نام عثمان نمى کند، تا متّهم به جانبدارى نشود، اما از سوى دیگر محبّت و احسان عثمان در سال 13 هجرى را در سنه 23 جبران مى کند: (
هَلْ جَزَاءُ الاِْحْسَانِ إِلاَّ الاِْحْسَانُ).
8. امیرمؤمنان على(علیه السلام) با این پیش بینى که خلافت به او نمى رسد، باز هم وارد شورا شد; این اقدام مى تواند دو دلیل عمده داشته باشد.
نخست آنکه: آن حضرت خود را شایسته امامت و خلافت مى دانست و لازم مى دید در آن جلسه شرکت کند و با استدلال، حقّانیت خود را اثبات نماید و در صورت عدم مشارکت ممکن بود گفته شود که او چون خود را لایق این جایگاه نمى دید، در آن شرکت نکرد و یا اگر مى آمد، ما او را خلیفه مى کردیم. روشن است مردى مانند آن حضرت که معتقد است از هر کسى به جانشینى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)شایسته تر است و معتقد بود از روز پس از وفات آن حضرت، باید در جایگاه رهبرى مردم قرار گیرد، ولى او را سال ها از این منصب دور نگه داشته اند، از این فرصت استفاده کند و براى مقام رفیع امامت امّت تلاش نماید. این تلاش و شرکت، یک بار دیگر حقّانیت او را در دست یابى به آن جایگاه روشن ساخت و همچنین سیاست خلیفه دوم و ترفند برخى از اعضاى شوراى منتخب را براى محروم ساختن وى از این جایگاه نمایان کرد. و این نکته مهمّى براى ثبت در تاریخ و قضاوت آیندگان است.
دوم آنکه: خود آن حضرت علت حضورش را در آن جلسه براى دورى از تفرقه دانست. به این معنا که امیرمؤمنان على(علیه السلام) همچون  گذشته مصلحت اسلام و وحدت و یکپارچگى جامعه اسلامى را مورد لحاظ قرار داد و براى اجتناب از ایجاد تشتّت و تفرقه و کمک به وحدت مسلمانان از عزلت و مخالفت و موضع گیرى دورى جست و به شوراى منتخب پیوست.
9. نکته جالب توجّه، طرفداران عثمان و على(علیه السلام) در میان مردم بود; خواندیم که افرادى همانند عمّار یاسر و مقداد که از مؤمنان پاکباخته و از سابقان در اسلام و از بدریّون بودند; از على(علیه السلام) طرفدارى مى کردند; ولى چهره هایى که تا آخرین توان با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مخالفت کردند و از روى اجبار و اکراه اسلام آوردند و برخى از آنها خونشان را پیامبر(صلى الله علیه وآله)هدر دانسته بود، از عثمان طرفدارى مى نمودند.
این گروهِ دور مانده از منصب هاى اجتماعى و دشمنان اسلام و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در على(علیه السلام) چه مى دیدند که با خ


بسم الله الرحمن الرحیم

بحث رابطه «اسلام» با «صلح و جنگ» از مباحثی است که بواسطه روابط سیاسی حاکم بر دنیای امروز و بیشتر در سه دهه اخیر مورد توجه بیشتر افکار عمومی، و به تبع آن مجامع علمی قرار گرفته است
به نظر می رسد ریشه توجه به این مسئله و نقطه آغاز آن، مباحث سیاسی و نحوه تعامل کشورهای غیر مسلمان با مسلمانان باشد؛ که این تعامل در برهه ای از زمان حمله های رسانه ای افراطی ! بر علیه اسلام با عناوین «خشونت طلبی» و «تروریسم» را در پی داشت؛ همین تبلیغات رسانه ای گسترده جلب نظر عموم مردم را کرده و همه - کم و بیش - در پی فهم صحیحی از این ارتباط  برآمدند(1) و در نهایت افکار دانشمندان در مجامع علمی را به میدان کشیدند تا بتوانند حقیقت این مسئله را به نحو صحیحی حل و فصل کنند و فهم صحیحی از اسلام داشته و رابطه آن با خشونت و ترور را دریابند .
ولی هنوز که هنوز است جو حاکم بر افکار، بواسطه سیطره ابزار رسانه ای غرب بر مداری غیر علمی سیر می کند. و ترسیم آن مدار توسط سیاستمدارانی صورت می پذیرد که منافع خود را در دامن زدن به این "شایعه" می بینند که اسلام قرین خشونت است و با صلح سر سازش ندارد !
اولین قدم برای شناختن حقیقت در این مسئله بطور منطقی مراجعه به متون اصیل(2) اسلامی است. چرا که در هر حال تعالیم اسلام جزو علوم نقلی است و علوم نقلی، همانگونه که از نام آن پیدا است، نقلی و وابسته به متون و اسناد و مدارک موضوع خود می باشد، و در نتیجه هم مقدمات، هم روش تحقیق، و هم نتایج آنها با علوم عقلی متفاوت است؛ هر چند معقول باشند ! یعنی معقول بودن مباحث نقلی، آنها را از محدوده علوم نقلی خارج نمی کند و تخلف از روش شناسی (متدولوژی) تحقیق این علوم، کار درستی نیست.
ما از ابتدا می گوئیم اسلام آئین زندگی است؛ نه آئین عبادت و نه آئین عشرت؛ نه آئین رهبانیت و نه آئین تجمل؛ نه آئین صلح و نه آئین جنگ؛ اسلام آئین زندگی است و زندگی مجموعه ای به هم تنیده از تمامی این مفاهیم و واقعیتهای دنیائی ، آمیخته با حقائقی ماورائی است که اگر به نفع یکی از دیگری چشم فرو بندیم بی شک به خطا رفته ایم و طبعا از مسیر صحیح شناخت اسلام منحرف شده ایم زیرا بررسی یک کل با بررسی کامل تمام اجزاء آن امکان پذیر است.
نسخه رفتار آرمان گرایانه برای جامعه آرمانی، به درد جامعه امروز نمی خورد؛ نسخه آرمان گرا باید برای جامعه امروز طوری پیچیده شود که جامعه امروز را به سمت جامعه آرمانی سوق دهد. جامعه امروز ما آرمانی نیست و مملو از مفاهیم جنگ و ظلم و جور و تعدی و تجاوز و فقر و فساد و فحشا است؛ نسخه ای که از این مفاهیم - به حجت اینکه مفاهیمی نا پسند هستند - چشم بپوشد، هرگز وهرگز توان اداره جامعه و اصلاح آنرا نخواهد داشت. و دور انداختن، محکوم کردن، و متهم کردن برنامه ای خاص، به صرف اینکه در آن این مفاهیم بکار رفته، کاری به دور از خرد و منطق است.(3)
با تصور گل و بلبل، نمی توان عمل کسی را که وسائل طاعون زده را به آتش می سوزاند محکوم کرد !
با خیال تعادل قوا و سلامت، نمی توان عمل کسی که به زخم چرکین داغ می گذارد را تقبیح نمود !
اگر طاعون است، باید آتش زدن را پذیرفت؛ و اگر بیماری است، باید داغ نهادن را تحمل کرد.
سخن بسیار ساده است؛ اگر می خواهید تنها و تنها راجع به «صلح»، و در محیطی مجرد از سایر مفاهیم بیندیشید، حرفی نیست؛ ولی اولا بدانید که این محیط تنها می تواند محیطی آکادمیک باشد؛ و نتایج تحقیقتان به درد عمل در محیط اجتماع نمی خورد. و ثانیا اگر به سراغ اسلام می آئید نیز از این قاعده پیروی کنید و فقط از همین بعد و به همین مفهوم در اسلام نظر کنید !
ما که می گوئیم اگر سخن از اسلام است و قضاوت درباره آن، باید کتاب اسلام را خواند، نه فصلی از فصول آنرا !
ولی اگر هم خواستید تنها فصلی از آنرا بخوانید، آنرا با همان فصل از کتاب خود تطبیق دهید. مقایسه فصل صلح کتاب دیگری با فصل جنگ کتاب اسلام، اگر نگوئیم احمقانه است ! لا اقل ناعادلانه خواهد بود .
اکنون عناوینی از فصول جنگ و صلح کتاب اسلام را بررسی می کنیم تا بدانیم که در چه سطحی از مقبولیت و معقولیت قرار دارد و آیا صاحب چنین اصول و احکامی را می توان صلح طلب دانست یا خیر ؟! 

دستور عمومی اسلام به پیروان آن

قرآن مى فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده اید! همگى در صلح و آشتى در آئید» (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً)(4).
«سِلْم» و «سلام»، در لغت به معنى صلح و آرامش است و بعضى آن را به معنى اطاعت تفسیر کرده اند، و این آیه همه افراد با ایمان را به صلح و سلام و تسلیم بودن در برابر فرمان خدا دعوت مى کند .

دستور برخورد با غیر مسلمانان

قرآن مى فرماید: «اگر یکى از بت پرستان از تو در خواست پناهندگى کند به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود» (وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ إِسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّى یَسْمَعَ کَلامَ اللّهِ)(5).
یعنى، در نهایت آرامش با او رفتار کن، و مجال اندیشه و تفکر را به او بده تا آزادانه به بررسى محتواى دعوت تو بپردازد، و اگر نور هدایت بر دل وى تابید آن را بپذیرد!
بعد از آن اضافه مى کند: «او را پس از پایان مدت مطالعه به جایگاه امن و امانش برسان تا کسى در اثناء راه مزاحم او نگردد» (ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ).
و همین دستور را پیامبر اسلام ص به سربازان حکومت اسلامی تذکر می دهد آنجا که می فرماید:
و ایما رجل من ادنی المسلمین او افضلهمم ، نظر الی رجل من المشرکین ، فهو جار ، حتی یسمع کلام الله؛ فان تبعکم فاخوکم فی الدین، و ان ابی فابلغوه مامنه(6)
هر کس از مسلمانان در هر مقام و منزلتی باشد خواه از امرا و بزرگان باشد یا از عوام مردم، اگر به یکی از مشرکین امان دهد، آن مشرک همانند همسایه شماست، تا بتواند سخن خدا و مبانی اسلام را بشنود و بشناسد؛ اگر پس از مطالعه و بررسی آن را پذیرفت که برادر دینی شما می شود، و اگر نپذیرفت او را به سرزمین خود برسانید و با او کاری نداشته باشید !

دستور به رعایت عهد با مخالفان

اسلام عهد و پیمان صلح با غیر مسلمانان را معتبر می داند و اجازه پیمان شکنی نمی دهد تا زمانی که آنها نیز بر سر عهد خود باشند !
«مگر آن دسته از مشرکین که با آنها پیمان بسته اید، هیچ گاه بر خلاف شرائط پیمان گام برنداشتند و کم و کسرى در آن ایجاد نکردند، و احدى را بر ضد شما تقویت ننمودند» (إِلاَّ الَّذینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً)(7).
«در مورد این گروه تا پایان مدت به عهد و پیمانشان وفادار باشید» (فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ).
«زیرا خداوند پرهیزکاران و آنها که از هر گونه پیمان شکنى و تجاوز اجتناب مى کنند را دوست مى دارد» (إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ).

دستور برخورد با ظالمان

اگر بنا باشد گروهی متجاوز، ستمگر، خود خواه، و خونریز؛ به شما، به خانه شما، و به کشور شما حمله کنند و بدون دلیل قتل و غارت کنند؛ آنوقت آئین صلح ! چه پیشنهادی دارد ؟ در مقابل این گروه نیز باید آرام بود ؟ دست دوستی دراز کرد ؟ نشست و شاهد تجاوزشان بود ؟!
ما سوال می کنیم که آنچه در بوسنی، در قلب اروپای متمدن ! و مدعی حقوق بشر! و تحت سیاست سیاستمداران مدعی صلح جهانی ! در زمان ما اتفاق افتاد، رسم کدامین آئین بود ؟!
در مقابل گروهی وحشی که به خانه دیگری ( به جرم مسلمانی ! ) حمله می کنند و در برابر چشم پدر و مادر به دختر آنها تجاوز می کنند و بعد با سر نیزه دهانه رحم را تا بالای سینه می شکافند !! که برای مدتی بخندند و خوش باشند !!! از چه آئینی باید پیروی کرد ؟!
در برابر گروهی که اگر در راه زن حامله ای دیدند، بر سر جنسیت جنین شرط بندی می کنند و بعد بی هیچ ملاحظه ای شکم را می شکافند تا ببینند چه کسی برنده شده !! و سپس جنین را به سیخ می کشند و در برابر چشم خانواده کباب می کنند !!! آئین صلح ! چه نسخه ای تجویز می کند ؟
در برابر قومی که سربازانش نحوه سر بریدن انسان (انسانهای بی پناه غیر نظامی !) را روی خوک ! تعلیم می بینند و تمرین می کنند ! و در میدان عمل بر سر سرعت سر بریدن انسان ! مسابقه می گذارند !! چه باید کرد ؟!!
بگوئیم آئین ما آئین صلح است ! بکشید ما را ! تحقیر کنید ما را ! غارت کنید نام و ناموس ما ! ما هیچ نمی کوئیم !!؟
منطق آئین اسلام این نیست؛ اسلام اجازه زیر بار ظلم رفتن را به انسان نمی دهد؛ اسلام زندگی انسان را با زندگی انسانی می پسندد. اگر بنا باشد که زیر بار ظلم و تجاوز و نا عدالتی همچون بردگان زندگی کند، زنده نباشد بهتر است؛ باید قیام کند و دفاع از حق انسانی خود کند و با متجاوز بجنگد ! یا او را مجاب کند که قاعده انسانی زیستن را بپذیرد ، یا بکشد ، یا کشته شود(8) .
قرآن می فرماید : «هرکس به شما حمله کرد، همانند حمله وى بر او حمله کنید و از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید (و زیاده روى ننمایید); و بدانید خدا با پرهیزگاران است » (فَمَنِ اعْتَدى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللهَ)(9)
و اضافه مى کند: «با مشرکان به طور دسته جمعى پیکار کنید، همان گونه که آنها متفقاً   با شما مى جنگند» (وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکینَ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً)(10).
«با کسانى که با شما مى جنگند در راه خدا پیکار کنید» (وَ قاتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُمْ)(11).
دستور جنگ با کسانی که با شما سر جنگ ! دارند. اینجا دیگر سخن از صلح(12)  گفتن، و ناز و نوازش کردن، تن دادن به ذلت و پستی است. صلح برای انسان و زندگی انسانی مطلوب است ولی اگر بنا شد که گروهی از حقوق انسانی خود محروم شوند و با خفت و نکبت، و تحت اسارت و ظلم و تجاوز دیگران زندگی کنند دیگر صلح ارزشی ندارد چرا که در چنین شرایطی صلح، موضوع خود که زندگی انسانی در جامعه ای آزاد می باشد را از دست داده است.
اسلام با کسانی که با منطق نمی شود با آنها سخن گفت و گستاخانه راه هدایت و ارشاد را سد میکنند و از روی عناد و دشمنی آگاهانه با اسلام می جنگند ، با قدرت و شدت تمام برخورد می کند.
تعبیر به «فى سبیل اللّه»، هدفِ اصلىِ جنگ هاىِ اسلامى را روشن مى سازد که جنگ در منطق اسلام، هرگز به خاطر انتقام جویى، یا جاه طلبى، یا کشور گشایى و یا به دست آوردن غنائم وحفظ منافع، یا اشغال سرزمین هاى دیگران، و تسلط بر منابع کشور های دیگر، نیست.
اسلام همه اینها را محکوم مى کند و مى گوید: سلاح به دست گرفتن و به جهاد پرداختن فقط باید در راه خدا، و براى گسترش قوانین الهى، بسط توحید، عدالت، دفاع از حق، و ریشه کن ساختن ظلم و فساد و فتنه و تباهى باشد.
حال اگر کیشی به این سبب و با این توجیه، صلح مذموم را نپذیرفت و اقدام به جنگ کرد، جنگ او در این زمان با جنگ اهل جنگ و جنگ خواهان متفاوت خواهد بود  چراکه در اینجا هدف، جنگ نیست. جنگ در اینجا تحمیلی است و امر تحمیلی بقاء ندارد؛ تمام تلاش شخص این خواهد بود که از زیر بار این تحمیل رها شود و خود را از زحمت آن خلاص کند و این تلاش نه از راه سستی در جنگ است، نه تهاون، و نه فرار ... !؛ به هنگام جنگ، آنرا را با تمام قوت، با گام هائی استوار  اداره می کند؛ ولی هر لحظه منتظر است که متجاوز متنبه شود، بفهمد، و دست از تجاوز و ظلم خود بردارد. هر لحظه منتظر است که زنگ صلح به صدا درآید؛ اما نه به تزویر، بلکه به تدبیر !؛ نه صلحی که گروه متجاوز برای نجات از مخمصه و هلاکت به آن دست زده اند ! بلکه صلحی که از سر تسلیم در برابر حق به آن متوسل شوند.
اگر اینگونه شد دیگر اجازه ادامه جنگ را نمی دهد.
قرآن می فرماید : «اگر آنها از پیکار با شما کناره گیرى کنند و پیشنهاد صلح نمایند خداوند به شما اجازه تعرض نسبت به آنها را نمى دهد» (فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبیلاً)(13).
و موظفید دستى را که به منظور صلح به سوى شما دراز شده بفشارید.
على(علیه السلام) امیر مومنان و اسوه مسلمانان ـ طبق آنچه در «نهج البلاغه» آمده ـ به لشکریانش، قبل از شروع جنگ صفّین دستور جامعى در این زمینه داده که شاهد گویاى بحث ما است:
لا تُقاتِلُوهُمْ حَتّى یَبْدَءُوکُمْ فَإِنَّکُمْ بِحَمْدِ اللّهِ عَلى حُجَّة، وَ تَرْکُکُمْ إِیّاهُمْ حَتّى یَبْدَءُوکُمْ حُجَّةٌ أُخْرى لَکُمْ عَلَیْهِمْ، فَإِذا کانَتِ الْهَزِیمَةُ بِإِذْنِ اللّهِ فَلاتَقْتُلُوا مُدْبِراً وَ لاتُصِیبُوا مُعْوِراً وَ لاتُجْهِزُوا عَلى جَرِیح وَ لاتَهِیجُوا النِّساءَ بِأَذًى وَ إِنْ شَتَمْنَ أَعْراضَکُمْ وَ سَبَبْنَ أُمَراءَکُم:
«با آنها نجنگید تا آنها جنگ را آغاز کنند، چه این که شما ـ بحمد اللّه ـ (براى حقانیت خود) داراى حجت و دلیل هستید، و واگذاشتن، تا آنها نبرد را آغاز کنند; حجت دیگرى است به سود شما و بر زیان آنان، آن گاه که به اذن خدا آنان را شکست دادید، فراریان را نکشید، بر ناتوان ها ضربه نزنید و مجروحان را به قتل نرسانید، و با اذیت و آزار، زنان را به هیجان نیاورید، هر چند به شما دشنام دهند، و به سرانتان ناسزا گویند». 

این منطق اسلام است .

خدائی که اسلام، همه را به تسلیم بودن در برابر حکم او دعوت می کند، «رحمت» را بر خویش واجب کرده (کتب علی نفسه الرحمه )(14) و در آغاز تمامی سوره های قرآن – به استثنای یک سوره – خود را با صفت رحمن و رحیم به بندگانش معرفی می کند. رحمت و صلح، اصل اسلام، مسیر اسلام، و هدف اسلام است. در توصیف جامعه آرمانی اسلامی می گویند گرگ و میش در کنار هم زندگی می کنند ! یعنی تا این حد صلح و آرامش و صفا میان مردم فراوان خواهد بود. ولی همین خدائی که وصف «ارحم الراحمین» زیبنده اسم جمیل اوست، وصف «اشد المعاقبین» را نیز دارد !. در برابر گروهی که خدائی نیستند اهل صلح و آرامش نیستند، سلاح شدت عقاب کار آمد است تا وسیله بیداری آنها شود و یا عامل نابودی و محو شان گردد و بستر صلح و آرامش، بی منازع و پایدار بماند.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

منابع:

1 . عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد !
2 . منظور از متون اصیل قرآن و سنت قطعی پیامبر "صلی الله علیه و آله" که از طریق اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده می باشد .
3 کاری که امروز در مورد اسلام در حال انجام است ! با دست گرفتن مفاهیمی از فصول احکام جزائی اسلام ! و مفاهیمی که نا بخردانه و از سر کج فهمی تصور شده که دستور خشونت است .
4 در آیه 208 سوره بقره
5 در آیه 9 سوره توبه
6  . کافی 5 / 28
7  در سوره توبه آیه 4
8  . انی لا اری الموت الا السعادة و لا الحیاة مع الظالمین الا برما !
9  . 194 بقره
10  . 36 توبه
11  . 190 بقره
12  . (گذشته از این که ملاک صلح چیست ؟ و بر سر چه چیز باید صلح نمود ؟ ؛ حق کدام است و معیار تشخیص حق چیست ؟ اینها مسائل بنیادی و ریشه های فکری حل این مسئله برای ارائه راه کار اجرائی و نسخه آرمانی برای تحقق هدف صلح است که از دائره بحث ما خارج است .)
13. 90 نساء
14  . انعام / 12



دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:امام مهدي,حضرت مهدي,انتظار,مقالات, :: 17:27 ::  نويسنده : مسعود قره بگلو

 

مسأله انتظار

موضوع انتظار و امید به قیام یک مصلح جهانى که به وضع نابسامان جوامع بشرى سامان بخشد و تبعیضها، بى عدالتیها، جنگ و خونریزى و مفاسد را از محیط زندگى انسانها برچیند، یکى از مسائلى است که ادیان و مذاهب مختلف روى آن تکیه مى‏کنند. و آن را عامل موثّری برای حرکتهای فردی و اجتماعی دانسته که غالباً به جنبشهای ضد استعماری می انجامد.

امّا گاهى گفته مى‏شود که چنین انتظارى، افراد را در یک عالم رؤیایى فرو برده و از آن چه در اطراف آنها مى ‏گذرد، غافل مى‏سازد و آنها را به فرار از زیر بار مسئولیّت‏هاى اجتماعى تشویق مى‏ کند.

و به عبارت دیگر از نظر فردى، عاملى است براى رکود و توقّف، و از نظر اجتماعى وسیله‏اى است براى خاموش ساختن جنبشهاى ضدّ استعمارى، و به هر شکل اثر تخدیرى دارد.(1)

براى این که روشن شود تا چه اندازه در گفتار بالا تحریف حقیقت و واقعیّت وجود دارد، بررسی این مسأله لازم است تا دانسته شود ‏اگر مساله انتظار به طرز صحیح پیاده شود، عامل مؤثّرى براى حرکتهاى فردى و اجتماعى است، یا عاملی تخدیر کننده که سبب رکود می شود.(2)  پیش از آن لازم است معنا و مفهوم انتظار، مورد بررسی قرار گیرد.

مفهوم انتظار

«انتظار» معمولًا به حالت کسى گفته مى‏شود که: از وضع موجود ناراحت است و براى ایجاد وضع بهترى تلاش مى‏ کند.

فى المثل بیمارى که انتظار بهبودى مى‏ کشد، یا پدرى که در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است، از بیمارى و فراق فرزند ناراحتند و براى وضع بهترى مى ‏کوشند. همچنین است، تاجرى که از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار فرو نشستن بحران اقتصادى مى‏ باشد.

انتظار در بر گیرنده دو حالت است: «بیگانگى با وضع موجود» و «تلاش براى وضع بهتر». بنابراین، مسأله انتظار حکومت حق و عدالت «مهدى» علیه السلام و قیام مصلح جهانى نیز در واقع مرکب از دو عنصر است: عنصر «نفى» و عنصر «اثبات». عنصر نفى همان «بیگانگى با وضع موجود» و عنصر اثبات «خواهان وضع بهترى بودن» است.(3)

هر چه این دو عنصر در شخص منتظر تقویت شود، مفهوم انتظار در او بهتر تجلّی می کند. بهمین خاطر است که در روایات اسلامی، منتظران واقعى همانند کسانى شمرده شده‏ اند که در خیمه یا زیر پرچم حضرت مهدى علیه السلام بسر می برند، یا کسانى که در راه خدا شمشیر مى ‏زنند، یا به خون خود آغشته شده و شهید گشته اند.

اینها اشاره به مراحل مختلف و درجات مجاهده در راه حق و عدالت است که متناسب با مقدار آمادگى و درجه انتظار افراد است؟ یعنى، همان طور که میزان فداکارى مجاهدان راه خدا و نقش آنها با هم متفاوت است انتظار، نیز درجات کاملًا متفاوتى دارد.(4)

علاوه بر این، با توجه به روایاتِ مهدویّت؛ بهتر می توان مفهوم انتظار را فهمید. در برخی روایات، از انتظار به افضل الاعمال تعبیر شده است. آیا صرف یک حالت درونى، که کار سختى هم نیست، می تواند «افضل الاعمال» باشد؟ و حتّى از جهاد با آن همه‏ مشکلات و سختى ‏ها، که جان انسان در خطر مى ‏افتد، برتر باشد؟ آیا چنین انسانى مانند کسى است که خون خود را در راه خدا اهداء مى ‏کند؟

در پاسخ باید گفت، انتظار چند گونه است:

1- انتظار دروغین که همراه با هیچ‏گونه آمادگى نیست و فقط با حرکت زبان است.

2- انتظار راستین که آمیخته با آمادگى‏ هایى مى ‏باشد که این خود درجاتى دارد. همانند نیروهاى نظامى که وقتى به آن‏ها آماده‏ باش مى‏ دهند گاه در آماده‏ باش 50%، و گاه در آماده‏ باش 70%، و گاه در آماده‏ باش کامل 100%، به سر مى‏ برند.

برخى از منتظرین آمادگى ناقصى دارند، برخى دیگر آمادگى نسبتاً کاملى دارند و گروهى نیز آمادگى 100% و کامل دارند. کدام یک از این منتظرین مشمول افضل الاعمال هستند؟

بدون شک کسانى که آمادگى کامل دارند به این مقام رفیع و بلند نائل مى ‏شوند؛ نه هر کسى که مدّعى انتظار باشد. مگر مى ‏شود ما منتظر میهمانى بس عزیز و عالیقدر باشیم و عمرى را در انتظار مَقدم او به سر بریم، ولى حتّى ابتدایى‏ ترین اسباب و وسایل پذیرایى را فراهم نکرده باشیم؟ اگر چنین شخصى مدّعى انتظار باشد، در حالى که هیچ آمادگى ندارد، مردم در عقل او شک مى ‏کنند!

از سوى دیگر انتظار أشکال گوناگون دارد؛ انتظار شخصى که منتظر یک میهمان است، با انتظار کسى که منتظر صد میهمان مى ‏باشد متفاوت است، انتظار یک شخص عادى با انتظار امامى که برترین انسان روى زمین است و براى برپایى حکومت جهانى و گسترش عدالت و قسط مى ‏آید بسیار متفاوت است. اگر أشکال مختلف انتظار فرج را بررسى کنیم اعتراف خواهیم کرد که این انتظار، بزرگ‏ترین، با شکوه‏ترین و پرارزش‏ترین انتظار در طول تاریخ بشریّت است!(5)

البته این در صورتی خواهد بود که معنا و مفهوم واقعی انتظار، تحریف و مسخ نشود و عدّه ای نگویند:

اگر شرط ظهور آن مصلح بزرگ پر شدن زمین از ظلم و فساد است، پس چرا ما در این عصر و زمان، با فساد مبارزه کنیم و با ظلم و ستم بجنگیم؟ یا چرا با امر به معروف و نهى از منکر، آن انقلاب بزرگ را به تأخیر افکنیم؟ نه تنها نباید در جهت اصلاح گام برداشت بلکه براى تسریع آن ظهور، باید به فساد بیشتر کمک نمود، تا شرط ظهور آن مصلح بزرگ زودتر تحقّق یابد!

در این صورت، انتظار ظهور نه تنها مانع ظلم و فساد نمى‏ شود بلکه مردم را به همکارى با ظالمان و ستمگران تشویق مى ‏کند و این خود موهبت بزرگى براى‏ استعمار و استعمارگران خواهد بود که استعمارشدگان با دست خود زنجیر را به گردن خویش افکنند!.

ولى باید توجّه داشت، این یک نوع سفسطه و مغالطه خطرناکى است که از تحریف مفهوم انتظار سرچشمه مى‏گیرد؛ زیرا چنانچه ما به ظلم و فساد کمک کنیم، بى ‏شک در صف مخالف قرار خواهیم گرفت؛ مگر نه این است که ظهور مصلح جهانى براى ریشه‏ کن ساختن ظلم و ستم از کره زمین است؟

به تعبیر دیگر معقول نیست ما به تسریع انقلابى کمک کنیم که خود جزو تصفیه‏ شدگان آن خواهیم بود و این مانند آن است که آتشى‏ برافروزیم که پس از شعله‏ ور شدن، دامن خود ما راخواهد گرفت.

بنابراین اگر مى‏ خواهیم صف خود را از هم ‏اکنون مشخّص کنیم و جزو عناصر مصلح باشیم، باید از هم ‏اکنون حساب خود را از فساد جدا سازیم، که به ظلم و ستم کمک کردن، اگر آن انقلاب را تسریع کند مجازات ستمکار را نیز تسریع خواهد کرد.

بنابراین آن چه براى تسریع ظهور مصلح جهانى لازم است، وجود ظلم و فساد در سراسر زمین نیست، بلکه آمادگى و تشنگى لازم است. البتّه نمى ‏توان انکار کرد که افزایش ظلم و فساد یکى از علل آمادگى و تشنگى خواهد بود، چون هنگامى که مردم جهان ثمره تلخ و شوم تبعیض ‏ها و بى‏ عدالتى‏ ها را بچشند، ناراحت مى‏ شوند و در جستجوى طریق اصلاح و یافتن یک‏ مصلح جهانى گام بر مى ‏دارند.

همه از ظلم و ستم خسته شده رهروى راهبرى مى‏ جویند!

خلاصه اینکه:

انتظار یعنی آمادگى کامل. (فکری و عملی)

انتظار یعنی «بیگانگى با ظلم» و «تلاش براى عدالت».

فلسفه و ضرورت انتظار

پس از روشن شدن معنا و مفهوم انتظار، ممکن است براى شما نیز این سؤال پیش آید که:

سخن از آینده جهان بشریّت و انتظار آن، چه نتیجه‏ اى براى امروز ما مى ‏تواند داشته باشد؟ امروز با هزاران مشکلات و گرفتارى دست بگریبانیم و باید براى پیروزى بر این مشکلات بیندیشیم، ما را با فردا چه کار؟ آینده بالاخره خواهد آمد، خوب باشد یا بد، آنها که تا آن روز زنده ‏اند از مواهبش برخوردار مى ‏شوند، و آنها که نیستند خدا رحمتشان کند! به هر حال، این مسأله فعلًا «نسیه» است و اثر مثبت و سازنده‏اى در زندگى امروز ما ندارد! اینجاست که سخن از فلسفه انتظار به میان می آید.

 حقیقت اینست که، کسانى اینگونه سخن مى‏ گویند که همیشه با دید سطحى حوادث را مى ‏نگرند، و تصوّر مى‏ کنند امروزِ انسان از دیروز و فردای او جدا است؛ و جهان را مرکّب از واحدهاى پراکنده و از هم گسسته مى ‏پندارند.

ولى با توجّه به این که ریشه‏ هاى «حوادث امروز» در گذشته است و آینده را هم از امروز باید بسازیم، و این که توجّه به یک آینده «تاریک» یا «درخشان» انعکاس فورى در زندگى امروز و موضع‏گیرى ‏هاى ما در برابر حوادث دارد، روشن مى‏ شود که ما به خاطر امروز هم که باشد باید گذشته و آینده را مورد بررسى دقیق قرار داده و به آینده امیدوارانه نظر کنیم. بزودى خواهیم دید، این انتظار بزرگ چه اندازه سازنده است.

هر چند جمعى از خاورشناسان اصرار دارند ایمان به وجود یک مصلح بزرگ جهانى را «واکنشى» از وضع نابسامان مسلمانان در دورانهاى تاریک تاریخ بدانند؛ و حتّى اصرار دارند که ایمان به وجود «مهدى» و مصلح جهانى را یک فکر وارداتى تلقّى کنند که از عقاید یهود و مسیحیان گرفته شده؛ و یا اینکه جمعى از جامعه شناسان ماتریالیست مى کوشند که از مسأله انتظار ظهور مهدى، دلیلى بر عقیده خود ترتیب دهند که این عقیده یک ریشه اقتصادى دارد و براى تخدیر افکار توده‏ هاى به استعمار کشیده شده است.

با تمام این گفتگوها، باید توجّه داشت که اعتقاد به چنین ظهورى یک ریشه فطرى در همه نهادها دارد که در اعماقِ عواطفِ انسان نفوذ کرده است؛ و علاوه بر این دارای یک ریشه اصیل اسلامى است که در منابع مهمّ اسلامى دیده مى‏ شود. یعنی مضاف بر یک احساس نیاز درونی، در روایات اسلامی دعوت شده ایم تا این حسّ نیاز را شکوفا کرده و مورد توجّه قرار دهیم. و این خود بیانگر میزان اهمیّت دین مبین اسلام به مساله انتظار و مهدویّت است.

اهمیّت انتظار در روایات‏

عقیده انتظار و مهدویّت در عقاید اسلامى وسعت فوق العاده‏اى دارد و به عنوان یک مساله مهم شناخته شده است که اهمیت آن طبق احادیث و روایات اسلامی واضح و روشن است.

شخصى از امام صادق علیه السلام پرسید: درباره کسى که داراى ولایت امامان است و انتظار ظهور حکومت حق را مى ‏کشد و در این حال از دنیا مى ‏رود چه مى‏ گویید؟

امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

 «هُوَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ کَانَ مَعَ الْقَائِمِ فِى فُسْطَاطِهِ- ثُمَّ سَکَتَ هُنَیْئَةً- ثُمَّ قَالَ: هُوَ کَمَنْ کَانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ؛ او به منزله کسى است که با رهبر این قیام در خیمه‏ا ش باشد، و پس از کمى سکوت فرمود: مانند کسى است که با پیامبر بوده است».(6)

نظیر همین مطلب در روایات دیگر نیز وارد شده. در بعضى:

 «بِمَنْزِلَةِ الضَّارِبِ بِسَیْفِهِ فِى سَبِیلِ اللّهِ»(7) : همانند شمشیرزنی در راه خدا.

و در بعضى دیگر:

 «کَمَنْ قَارَعَ(8) مَعَ رَسُولِ اللّهِ بَسَیْفِهِ»(9) : مانند کسی است که در خدمت پیامبر(ص) با شمشیر بر مغز دشمن بکوبد.

و در بعضى دیگر:

 «بِمَنْزِلَةِ الْمُجَاهِدِینَ بَیْنَ یَدَىْ رَسُولِ اللّهِ بِالسَّیْفِ»(10) :همانند کسی است که پیش روی پیامبر جهاد کند.

و در بعضى دیگر:

 «بِمَنْزِلَةِ مَنْ اسْتَشْهَدَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله»(11) : همانند کسی است که با پیامبر شهید شود.

این تشبیهات مختلف که در مورد انتظار ظهور حضرت مهدى (عج) در روایات مختلف وارد شده، بسیار پرمعنا و روشنگرِ این واقعیّت است که یک نوع رابطه و تشابه بین مسأله انتظار و جهاد و مبارزه با دشمن در آخرین شکل خود وجود دارد؛ گاهى همانند کسى که در زیر پرچم اوست، گاهى همانند مجاهدان در خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله، گاهى همانند شهیدان.

در روایات متعدّدى نیز انتظار چنین حکومتى را داشتن، به عنوان بالاترین عبادت معرّفى شده است، از جمله در حدیثى مى ‏خوانیم که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:

 «أفْضَلُ أعْمَالِ أُمَّتِى إنْتِظَارُ الفَرَجِ مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».(12)

و در حدیث دیگرى از پیامبر صلى الله علیه و آله مى‏ خوانیم:

 «أفْضَلُ العِبَادَةِ انْتِظَارُ الَفَرجِ؛ بهترین اعمال امّت من انتظار فرج است».(13)  

این حدیث اعم از این که «انتظار فرج» را به معناى وسیع کلمه، شامل شود و یا به مفهوم خاص، یعنى «انتظار ظهور مصلح جهانى» باشد، اهمّیّت انتظار را در مورد بحث ما روشن مى‏ سازد.(14)

علاوه بر این در کتاب «کمال الدین»، از «ابو بصیر» از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:

طُوبى‏ لِشِیْعَةِ قائِمِنا أَلْمُنْتَظِرِیْنَ لِظُهُورِهِ فِى غَیْبَتِهِ، وَ الْمُطِیْعِینَ لَهُ فِى ظُهُورِهِ، أُولئِکَ أَوْلِیاءُ اللَّهِ الَّذِیْنَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ:

 «خوشا به حال پیروان قائم ما، که در غیبتش (با خود سازى) انتظار ظهورش را مى‏ کشند، و به هنگام ظهورش مطیع فرمان اویند، آنها اولیاى خدا هستند، همان ها که نه ترسى دارند و نه غمگین مى ‏شوند».(15)

و در حدیث دیگرى از امام على علیه السلام مى‏ خوانیم:

 «الْمُنْتَظِرُ لِامْرِنا کَالْمُتَشَحِطِّ بِدَمِه‏ فى سَبیلِ اللَّهِ»

 «کسى که در انتظار ظهور ما باشد مانند کسى است که در میدان جهاد به خون آغشته است».(16)

دو تفسیر براى این روایت مى ‏توان ذکر کرد؛ که منافاتى با یکدیگر ندارد.

1- منتظران ظهور اعمالى انجام مى‏ دهند که نتیجه‏ اش با نتیجه جهاد در راه خداوند یکى است؛ همان‏گونه که حضرت على علیه السلام مى ‏فرماید: «جهاد باعث عظمت و علوّ و سربلندى دین و نصرت حق و عدالت مى ‏شود».(17)

نتیجه انتظار منتظران واقعى نیز همین امور است، انتظارى که در پرتو آن خودسازى و اجراى احکام اسلام و رسانیدن نداى دین با استفاده از قلم و بیان و تمام وسایل روز به اقصى‏ نقاط عالم تحقّق یابد.

هر چند برخى از افراد، فقط با تکرار این جمله «آقا! در ظهورت شتاب کن»؛ خود را منتظر مى ‏دانند!

برخى دیگر، انتظار را فقط در خواندن دعاى «ندبه» و زیارت «آل‏یاسین» و مانند آن خلاصه کرده اند.

برخى علاوه بر این، به مسجد مقدّس جمکران نیز مشرّف مى ‏شوند، و همین را کافى مى ‏دانند!

این‏گونه تفسیرها از انتظار، سبب مى ‏شود که وقتى چنین روایات پرمعنایى را مى‏ بینیم تعجّب ‏کنیم و از خود بپرسیم: «که چطور ثواب یک دعا، با تلاش مجاهدى که در خون خود غلطیده برابر است؟!». امّا اگر انتظار را به آماده‏ سازى مردم سراسر جهان براى ظهور آن حضرت تفسیر کنیم، انتظار معادل جهاد بلکه گاهى ابعاد گسترده‏ تر دارد!

2- اگر تفسیر بالا را بُعد بیرونی انتظار بدانیم، بُعد درونى انتظار؛ همان جهاد با نفس است. ما باید خود را بسازیم و آماده کنیم، چون او مجرى عدالت است. من اگر ظالم باشم چگونه مى‏ توانم منتظر ظهور او باشم. او طیّب و طاهر است، من اگر آلوده باشم چگونه مدّعى انتظار اویم و ... . بنابراین انتظار واقعى در صورتى تحقّق مى ‏یابد که جهاد با نفس را انجام دهیم و چنان ساخته شویم که لایق سربازى آن حضرت گردیم. روشن است که جهاد با نفس به مراتب سخت‏ تر از جهاد با دشمن است، به همین جهت حضرت رسول صلى الله علیه و آله در آن حدیث مشهور خطاب به مسلمانانى که از جنگى سخت برگشته بودند فرمود: «مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوْا الْجِهادَ الْاصْغَرَ وَ بَقِىَ عَلَیْهِمُ الْجِهادُ الْاکْبَرَ، قالُوا: وَ مَا الْجِهادُ الْاکْبَرُ؟ قالَ: الْجِهادُ مَعَ النَّفْسِ».(18)

نتیجه این که انتظار باید در بعد درونى و بیرونى آن براى مردم تفسیر شود تا به صورت بى‏ محتوا در نیاید و در محدوده دعا خلاصه نشود. اگر ما در انتظار مهمان محترمى باشیم، چه مى ‏کنیم؟ هم خود را تمیز مى‏ کنیم و هم خانه تکانى مى‏ نماییم. آیا منتظران امام زمان- عجل اللَّه فرجه- نباید خانه تکانى کنند؟!(19)

چه نیکوست در این راستا، از حسِّ نیازِ درونی انسان به یک منجی و انتظار ظهورش در آینده بهره برده و علاوه بر تهذیب نفس، این احساس فطری را شکوفا کنیم.

انتظار، در اعماق سرشت آدمى‏

آری، برخلاف گفته کسانى که فکر مى ‏کنند بذر اصلى انتظار ظهور یک مصلح بزرگ را، شکست ها و ناکامی ها   و نابسامانی ها مى‏ پاشد؛ عشق به این موضوع مربوط به اعماق وجود آدمى است.

به تعبیر دیگر، انسان از دو راه- از راه عاطفه و خرد - سرانجام در برابر چنین مسأله‏ اى قرار مى ‏گیرد و سروش این ظهور را با دو زبان «فطرت و عقل» مى ‏شنود.

و به عبارت روشن تر، ایمان به ظهور مصلح جهانى جزئى از «عشق به آگاهى» و «عشق به زیبایى» و «عشق به نیکى» (سه بعد از ابعاد چهارگانه روح انسان) است که بدون چنان ظهورى این عشق ها به ناکامى مى ‏گراید و به شکست محکوم مى‏ شود.

شاید این سخن نیاز به توضیح بیشترى داشته باشد و آن اینکه مى‏ دانیم «عشق به تکامل» شعله جاویدانى است که سراسر وجود انسان را در برگرفته؛ او مى‏ خواهد بیشتر بداند؛ بیشتر از زیبائی ها ببیند؛ بیشتر از نیکی ها بهره‏ ببرد. خلاصه اینکه، علاقه انسان به پیشرفت و تکامل، به دانایى و زیبایى، به نیکى و صلح و عدالت، علاقه‏ اى است اصیل، همیشگى و جاودانى؛ و انتظار ظهور یک مصلح بزرگ جهانى آخرین نقطه اوج این علاقه است.

چگونه ممکن است عشق به تکامل همه جانبه در درون جان انسان باشد و چنین انتظارى نباشد! مگر تکامل جامعه انسانى بدون آن امکان‏پذیر است!

هیچگاه پیدایش این انگیزه‏ها را نمى توان با عوامل اجتماعى و روانى پیوند داد. گرچه این عوامل در تضعیف یا دامن زدن به آن‏ها سهم مهمّى دارند؛ ولى اصل وجود آنها، جزء روان انسانها و جزء ابعاد اصلى روح اوست؛ به دلیل این که هیچ جامعه و هیچ ملّتى هرگز از این انگیزه‏ ها تهى نبوده است. (20)

فطرت و «صلح و عدالت جهانى»

عشق به صلح و عدالت در درون جان هر کسى هست؛ همه از صلح و عدل لذّت مى‏ برند؛ و با تمام وجود خود خواهان جهانى مملو از این دو هستند.

با تمام اختلاف هایى که در میان ملّتها و امّتها در طرز تفکّر، آداب و رسوم، عشقها و علاقه‏ ها، خواست ها و مکتب ها، وجود دارد؛ همه بدون استثنا سخت به این دو علاقه‏ مندند، و گمان مى ‏کنم دلیلى بیش از این براى فطرى بودن آنها نیاز نیست؛ چه اینکه همه جا عمومیّت خواسته‏ ها دلیل بر فطرى بودن آنهاست.

فطرت و نهاد آدمى بوضوح صدا مى ‏زند که سرانجام، صلح و عدالت، جهان را فرا خواهد گرفت؛ و بساط ستم برچیده مى شود؛ چرا که این خواست عمومى انسانها است.(21)

علاوه بر ملّتها، عمومیّت این اعتقاد در همه مذاهب نیز نشانه دیگرى بر اصالت و واقعیّت آن است زیرا چیزى که زاییده شرایط خاص و محدودى است نمى ‏تواند اینچنین عمومى باشد. تنها مسائل فطرى هستند که از چنین‏ عمومیّتى برخوردارند؛ و اینها همه نشانه آن است که از زبان عواطف و سرشت آدمى این نغمه در جان او سرداده شده که سرانجام مصلحى بزرگ جهان را زیر پرچم صلح و عدالت قرار خواهد داد.(22)

فطرت و وجود مصلحی بزرگ‏

هر عشق اصیل و فطرى حاکى از وجود معشوقى در خارج و جاذبه و کشش آن است.(23)

یعنى اگر تشنه مى‏ شویم و عشق به آب داریم دلیل بر آن است که «آبى» وجود دارد که دستگاه آفرینش تشنگى آن را در وجود ما قرار داده است.

اگر علاقه‏ اى به جنس مخالف داریم دلیل بر وجود جنسى مخالف در بیرون ماست؛ و اگر عشق به زیبایى و دانایى داریم دلیل بر این است که زیبائی ها و دانائی هایى در جهان هستى وجود دارد.

و از اینجا به آسانى نتیجه مى ‏گیریم که اگر انسانها انتظار مصلح بزرگى را مى‏ کشند که جهان را پر از صلح و عدالت و نیکى و داد کند، دلیل بر آن است که چنان نقطه اوجى در تکامل جامعه انسانى امکان‏پذیر و عملى است که عشق و انتظارش در درون جان ماست.(24)

«اسناد و مدارک» موجود نشان مى‏هد که این یک اعتقاد عمومى و قدیمى، در میان همه اقوام و مذاهب شرق و غرب است، (اگر چه در پاره‏اى از مذاهب همچون اسلام تأکید بیشترى روى آن شده است.) و این خود دلیل و گواه دیگرى بر فطرى بودن این موضوع است.(25)

در اینجا ما به عنوان نمونه برخی از اقوام و مذاهب که به ظهور مصلحی بزرگ معتقدند، اشاره می کنیم.

انتظار عمومى براى یک مصلح بزرگ‏

تقریباً تمام اقوام جهان در انتظار یک رهبر بزرگ انقلابى به سر مى‏ برند که هر کدام او را به نامى مى‏ نامند، ولى همگى در اوصاف کلّى و اصول برنامه‏هاى انقلابى او اتّفاق دارند.

در اینجا به قسمتى «کاملًا فشرده» از باز تاب این عقیده در میان اقوام و ملل مختلف، می پردازیم:

پرتوى در کتب عهد قدیم (تورات و ملحقّات آن)

1- در کتاب «مزامیر داوود» مزمور 37 چنین مى‏خوانیم:

«... زیرا که شریران منقطع خواهند شد، و امّا متوکّلان به خداوند وارث زمین خواهند شد، هان، بعد از اندک مدتى شریر نخواهد بود، در مکانش تأمّل خواهى کرد و نخواهد بود؛ امّا حکیمان (صالحان) وارث زمین خواهند شد!»

2- و نیز در همان مزمور 37 (از مزامیر داوود) جمله 22 مى‏خوانیم:

«زیرا (متبرکان خداوند) وارث زمین خواهند شد، امّا ملعونان وى منقطع خواهند شد.»

3- و نیز در جمله 29 در همان مزمور آمده است:

«صدیقان وارث زمین شده ابداً در آن ساکن خواهند شد.»

4- در کتاب «حبقوق» نبى، فصل 7، مى‏ خوانیم:

«... و اگرچه تأخیر نماید؛ برایش منتظر باش! زیرا که البتّه خواهد آمد و درنگ خواهد نمود؛ بلکه جمیع امّتها را نزد خویش جمع مى‏کند؛ و تمامى را براى خویشتن فراهم مى ‏کند.»

5- در کتاب «اشعیاى نبى»، فصل 11، در بحثى که سراسر تشبیه است مى‏ خوانیم:

«و نهالى از تنه یسى(26) بر آمده شاخه‏ اى از شاخه‏ هایش قد خواهد کشید ... ذلیلان را به عدالت حکم؛ و براى مسکینان زمین به راستى تنبیه (و مایه بیدارى) خواهد بود ... کمربند کمرش عدالت، و وفا نطاق میانش خواهد بود؛ و گرگ با بره سکونت داشته، ... و طفل کوچک راعى (شبان) ایشان خواهد بود ... و در تمامى کوه مقدّس من هیچ ضرر و فساد نخواهند کرد، زیرا که زمین از دانش خداوند، مثل آبهایى که دریا را فرو مى‏ گیرند، پر خواهد شد.»

نشانه ‏هایى در کتب عهد جدید (اناجیل وملحقّات آن)

1- در انجیل «متى»، فصل 24، مى ‏خوانیم:

«چون که برق از مشرق بیرون مى ‏آید و تا به مغرب ظاهر مى ‏گردد، آمدن فرزند انسان نیز چنین خواهد بود...

خواهند دید فرزند انسان را برابرهاى آسمان که مى ‏آید با قدرت و جلال عظیم! و فرشته‏ هاى خود را (یاران خود را) خواهد فرستاد با صور بلند آواز و آنان برگزیدگانشان را جمع خواهند نمود.»

2- و در انجیل «لوقا»، فصل دوازدهم، آمده است:

«کمرهاى خود را بسته و چراغهاى خود را افروخته دارید، و شما مانند کسانى باشید که انتظار آقاى خود مى ‏کشند، تا هر وقت بیاید و در را بکوبد بیدرنگ براى او باز کنید!»

تجلّى این برنامه در کتب زرتشتیان‏

1- در کتاب معروف «زند» پس از ذکر مبارزه همیشگى «ایزدان» و «اهریمنان» مى ‏خوانیم:

«... آنگاه پیروزى بزرگ از طرف ایزدان مى ‏شود؛ و اهریمنان رامنقرض مى ‏سازند ...

پس از پیروزى ایزدان، و برانداختن تبار اهریمنان، عالم کیهان به سعادت اصلى خود رسیده، بنى آدم بر تخت نیکبختى خواهند نشست!»

2- «جاماسب» در کتاب «جاماسب نامه» از زردشت نقل مى ‏کند که مى ‏گوید:

«مردى بیرون آید از زمین تازیان ... مردى بزرگ سر، و بزرگ تن، و بزرگ ساق، و بر آئین جدّ خویش و با سپاه بسیار، و روى به ایران نهد، وآبادانى کند و زمین را پرداد کند.»

جلوه‏ گاه این عقیده در کتب هندیان و برهمائیان‏

1- در کتاب «وشن جوک» از کتب هندوها چنین آمده است:

«سرانجام دنیا به کسى بر گردد که خدا را دوست دارد و از بندگان خاصّ او باشد. و نام او «فرخنده و خجسته» باشد!»

2- در کتاب دیگرى به نام «دیده» آمده است:

«پس از خرابى دنیا پادشاهى در آخر زمان پیدا شود که پیشواى خلائق باشد؛ و نام او «منصور» باشد، و تمام عالم را بگیرد؛ و به آئین خود آورد.»

3- در کتاب «دداتک» از کتب مقدّسه برهمائیان آمده است:

«... دست حق در آید و جانشین آخر «ممتاطا» ظهور کند و مشرق و مغرب عالم را بگیرد همه جا؛ و خلایق را هدایت کند.»

4- در «پاتیکل» از کتب هندوان آمده است:

«چون مدّت روز تمام شد، و دنیاى کهنه نو شود؛ و زنده گردد و صاحب ملک تازه پیدا شود؛ از فرزندان دو پیشواى جهان یکى ناموس آخر زمان و دیگرى و حتّى بزرگ وى که «پشن» نام دارد و نام صاحب آن ملک تازه «راهنما» باشد؛ بحق پادشاه شود، و خلیفه رام باشد و حکم براند و او را معجزه بسیار باشد.»

5- در کتاب «باسک» از کتب هندوها آمده است:

«دور دنیا تمام شود به پادشاه عادلى در آخر زمان که پیشواى فرشتگان و پریان و آدمیان باشد؛ و راستى حق با او باشد، و آنچه در دریا و زمینها و کوهها پنهان باشد، همه را به دست آورد، و از آسمان و زمین آنچه باشد خبرمى ‏دهد، و از او بزرگتر کسى به دنیا نیاید!»

این عقیده در میان چینیان و مصریان و مانند آنها

1- در کتاب «علائم ظهور»(27)، مى‏ خوانیم:

قسمت اعظم ترجمه متن‏ هاى پهلوى «صادق» درباره ظهور و علائم ظهور است و اگر روی هم رفته نیز به همه متون پهلوى صادق توجّه کنیم باید بگوییم تماماً جنبه مذهبى دارد.

«... موضوع ظهور و علائم ظهور موضوعى است که در همه مذاهب بزرگ جهان واجد اهمّیّت خاصّى است، به قول «صادق»: صرف نظر از عقیده و ایمان که پایه این آرزو را تشکیل مى دهد، هر فرد علاقه‏ مند به سرنوشت بشریّت و طالب تکامل معنوى آن وقتى که از همه ناامید مى‏ شود و مى ‏بیند که با وجود اینهمه ترقّیات فکرى و علمى شگفت‏ انگیز باز متأسّفانه بشریّت غافل و بی خبر، روز به روز، خود را به سوى فساد و تباهى مى ‏کشاند، و بیشتر از خداوند بزرگ دورى مى‏ جوید، و بیشتر از اوامر او سرپیچى مى ‏کند، بنا به فطرت ذاتى خود متوجّه درگاه خداوند بزرگ مى ‏شود و از او براى رفع ظلم و فساد یارى مى‏ جوید!

از این رو در همه‏ قرون و اعصار آرزوى یک مصلح بزرگ جهانى در دلهاى خدا پرستان وجود داشته است و این آرزو نه تنها در میان پیروان مذاهب بزرگ، مانند زردشتى و یهودى و مسیحى و مسلمان سابقه دارد؛ بلکه آثار آن را در کتابهاى قدیم چینیان، و در عقاید هندیان؛ و در بین اهالى اسکاندیناوى و حتّى در میان مصریان قدیم؛ و بومیان و حتّى مکزیک؛ و نظایر آنها نیز مى ‏توان یافت.»

لازم به یادآورى است که کتاب «زند، و هومن یسن» و چند کتاب دیگر زردشتى و از جمله دو باب آخر جاماسب نامه مشتمل بر پیشگویى زردشت از زبان جاماسب حکیم به «گشتاسب» پادشاه وقت که به آئین زردشت گروید راجع به موعود آخر زمان، توسّط صادق هدایت از متن پهلوى به فارسى برگردانده شده، و به وسیله حسن قائمیان دوست و هم قلم هدایت به نام «علائم ظهور» منتشر گردیده است.

شعاع این فکر در میان غربیها

1- عقیده به ظهور یک رهایى بخش بزرگ و برچیده شدن بساط ظلم و ستم از میان انسانها، و حکومت حق و عدالت منحصر به شرقی ها و مذاهب شرقى نیست؛ بلکه یک اعتقاد عمومى و جهانى است که چهره‏ هاى مختلف آن در عقاید اقوام گوناگون دیده مى‏شود، و همه روشنگر این حقیقت است که این اعتقاد کهن ریشه‏ اى در فطرت و نهاد انسانى؛ و در دعوت همه پیامبران، داشته است.

در کتاب «دیباچه‏اى بر رهبرى» ضمن بیان وجود انتظار ظهور یک منجى بزرگ در میان اقوام مختلف غربى، و بهره بردارى پاره‏اى از افراد از یک چنین انتظار عمومى، نام پنج نفر از مدّعیان را که از انگلستان برخاستند به عنوان: «جیمز نایلور» و «یوحنا سوثکات» و «ریچارد برادرز» و «جان نیکولز تام» و «هنرى جیمز پرینس» را ذکر مى‏ کند، و از «برنارد باربر» جامعه شناس آمریکایى در رساله «نهضت منجى گرى»

وجود چنین اعتقادى را، حتّى در میان سرخ پوستان آمریکایى نقل کرده مى ‏گوید:

در میان قبائل سرخ پوست آمریکائى ... این عقیده شایع است که روزى گرد سرخ پوستان ظهور خواهد کرد و آنها را به بهشت زمین رهنمون خواهد شد ...

تنها تا پیش از سال 1890 بالغ بر بیست نوع از این نهضت‏ ها در تاریخ آمریکا ضبط شده است.

در بحثى که از کتاب «علائم الظّهور» سابقاً آوردیم تصریح شده بود که: آثار این عقیده را در میان اهالى اسکاندیناوى و بومیان مکزیک و نظایر آنها نیز مى ‏توان یافت.(28)

از مجموع آنچه تاکنون گفتیم نتیجه مى ‏گیریم که این انتظار جنبه منطقه‏ اى ندارد؛ انتظارى است همه گیر و گسترده و در سطح جهانى، و سرانجام شاهدى است بر فطرى بودن این اعتقاد.(29)

آثار سازنده انتظار

اکنون که انتظار را یک عقیده فراگیر یافتیم و در تعلیمات اسلامى نیز از قطعى ‏ترین مباحثى است که مطرح شده، و عموم فِرق اسلامى در این زمینه متفقند و احادیث در این زمینه متواتر مى ‏باشد. به سراغ پیامدهاى این انتظار در وضع کنونى جوامع اسلامى می رویم تا ببینیم: آیا ایمان به چنین ظهورى، انسان را چنان در افکار رؤیائى فرو مى‏ برد که از وضع موجود خود غافل گردیده و تسلیم هر گونه شرائطى مى ‏شود؟

یا این که به راستى این عقیده یک نوع دعوت به قیام و سازندگى فرد و اجتماع است؟(30)

 برخی از پیامدها یا به عبارتی آثار سازنده آن از این قراراست:

الف) خودسازى فردى‏

حکومت جهانى مهدى قبل از هر چیز نیازمند به عناصر آماده و با ارزش انسانى است که بتوانند بار سنگین چنان اصلاحات وسیعى را در جهان بدوش بکشند؛ و این در درجه اوّل محتاج به بالا بردن سطح اندیشه و آگاهى و آمادگى روحى و فکرى براى همکارى در پیاده کردن آن برنامه عظیم است؛ تنگ نظرى‏ها، کوته بینیها، کج فکریها، حسادتها، اختلافات کودکانه و نابخردانه، و بطور کلّى هر گونه نفاق و پراکندگى با موقعیّت منتظران واقعى سازگار نیست.

نکته مهم اینجاست که منتظر واقعى براى چنان برنامه مهمّى هرگز نمى ‏تواند نقش تماشاچى را داشته باشد؛ باید حتماً در صف اصلاح طلبان واقعى قرار گیرد.

ایمان به نتایج و عاقبت این تحوّل هرگز به او اجازه نمى ‏دهد که در صف مخالفان باشد و قرار گرفتن در صف موافقان نیز محتاج به داشتن اعمالى پاک و روحى پاکتر، برخوردارى از شهامت و آگاهى کافى است.

من اگر ناپاک و آلوده‏ام چگونه مى‏ توانم منتظر تحوّل و انقلابى باشم.

من اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممکن است در انتظار کسى بنشینم که طعمه شمشیرش خون ستمگران است و من اگر فاسد و نادرستم چگونه مى‏ توانم در انتظار نظامى که افراد فاسد و نادرست در آن هیچ گونه نقشى ندارند، بلکه مطرود و منفور خواهند بود، روزشمارى کنم!

آیا این انتظار براى تصفیه روح و فکر و شستشوى جسم و جان من از لوث آلودگیها کافى نیست!

ارتشى که در انتظار جهاد آزادیبخش به سر مى‏ برد، حتماً به حالت آماده باش کامل در مى ‏آید؛ سلاحى که براى چنین میدان نبردى شایسته است به دست مى ‏آورد؛ سنگرهاى لازم را مى ‏سازد؛ آمادگى رزمى نفرات خود را بالا مى‏ برد؛ روحیه افراد خود را تقویت مى‏ کند؛ و شعله عشق و شوق براى چنان مبارزه‏اى را در دل فرد فرد سربازانش زنده نگه مى‏ دارد؛ ارتشى که داراى چنین آمادگى نیست، هرگز در انتظار به سر نمى ‏برد. انتظار یک مصلح جهانى به معنى آماده باش کامل فکرى و اخلاقى، مادّى و معنوى، براى اصلاح همه جهان است.

فکر کنید چنین آماده باشى چقدر سازنده است! اصلاح تمام روى زمین و پایان دادن به همه مظالم و نابسامانیها شوخى نیست! کار ساده‏اى نمى ‏تواند باشد! آماده باش براى چنین هدف بزرگى باید متناسب با آن باشد؛ یعنى باید به وسعت و عمق آن باشد.

براى تحقّق بخشیدن به چنین انقلابى مردانى بسیار بزرگ و مصمّم و بسیار نیرومند و شکست‏ ناپذیر، فوق العاده، پاک و بلند نظر، کاملًا آماده و داراى بینش عمیق، لازم است؛ و خودسازى براى چنین هدفى مستلزم به کار بستن عمیق‏ترین برنامه‏ هاى اخلاقى و فکرى و اجتماعى است؛ این است معنى انتظار واقعى؛ آیا هیچ کس مى ‏تواند بگوید چنین انتظارى سازنده نیست!

ب) خودیاریهاى اجتماعى‏

منتظران راستین در عین حال، وظیفه دارند که علاوه بر اصلاح خویش، در اصلاح دیگران نیز بکوشند؛ زیرا برنامه عظیم و سنگینى که انتظارش را مى ‏کشند یک برنامه فردى نیست؛ برنامه‏ اى است که تمام عناصر تحوّل باید در آن شرکت جوید؛ باید کار به صورت دست جمعى و همگانى باشد؛ کوششها و تلاشها باید هماهنگ گردد و عمق و وسعت این هماهنگى باید به عظمت همان برنامه انقلاب جهانى باشد که انتظار آن را دارند.

در یک میدان وسیع مبارزه دست جمعى هیچ فردى نمى ‏تواند از حال دیگران غافل بماند؛ بلکه موظّف است هر نقطه ضعفى را در هر کجا ببیند اصلاح کند؛ و هر موضع آسیب پذیرى را ترمیم نماید؛ و هر قسمت ضعیف و ناتوانى را تقویت کند؛ زیرا بدون شرکت فعّالانه و هماهنگ تمام مبارزین، پیاده کردن چنان برنامه‏ اى امکان‏پذیر نیست.

بنابراین منتظران واقعى علاوه بر این که به اصلاح خویش‏ مى ‏کوشند، وظیفه خود مى‏ دانند که دیگران را نیز اصلاح کنند.

این است اثر سازنده دیگر براى انتظار قیام یک مصلح جهانى! و این است فلسفه آنهمه افتخارات و فضیلت ها که براى منتظران راستین شمرده شده است.

ج) حل نشدن در فساد محیط

هنگامى که فساد فراگیر مى ‏شود، و اکثریّت و یا جمع کثیرى را به آلودگى مى ‏کشاند، گاهى افراد پاک در یک بن بست سخت روانى قرار مى‏ گیرند، بن بستى که از یأس از اصلاحات سرچشمه مى ‏گیرد.

گاهى آنها فکر مى ‏کنند، کار از کار گذشته و دیگر امیدى براى اصلاح نیست، و تلاش و کوشش براى پاک نگهداشتن خویش بیهوده است؛ این نومیدى و یأس ممکن است آنها را تدریجاً به سوى فساد و همرنگى با محیط بکشاند، و نتوانند خود را به صورت یک اقلّیّت‏ صالح در برابر اکثریّت ناسالم حفظ کنند، و همرنگ جماعت نشدن را موجب رسوایى بدانند.

تنها چیزى که مى‏ تواند در آنها روح امید بدمد و به مقاومت و خویشتن دارى دعوت کند و نگذارد در محیط فاسد حل شوند، امید به اصلاح نهایى است؛ تنها در این صورت است که آنها دست از تلاش و کوشش براى حفظ پاکى خویش و حتّى براى اصلاح دگران بر نخواهند داشت.

و اگر مى ‏بینیم در دستورات اسلامى یأس از آمرزش. یکى از بزرگترین گناهان شمرده شده است و ممکن است افراد ناوارد، تعجّب کنند که چرا یأس از رحمت خدا این قدر مهم تلقى شده- مهمتر از بسیارى از گناهان- فلسفه‏ اش در حقیقت همین است که گناه کار مأیوس از رحمت، هیچ دلیلى نمى ‏بیند که به فکر جبران بیفتد و یا لااقل دست از ادامه گناه بردارد، و منطق او این است:

 «آب از سر من گذشته است، چه یک قامت چه صد قامت- من که رسواى جهانم غم دنیا هیچ است- بالاتر از سیاهى، رنگ دگر نباشد؛ آخرش جهنّم است من که هم اکنون آن را براى خود خریده ‏ام؛ دیگر از چه چیز مى ‏ترسم!»

امّا هنگامى که روزنه امید براى او گشوده شود، امید به عفو پروردگار و امید به تغییر وضع موجود، نقطه عطفى در زندگى او پیدا مى‏ شود و چه بسیار او را به توقّف کردن در مسیر گناه و بازگشت به سوى پاکى و اصلاح دعوت مى ‏نماید.(31)

به همین دلیل، امید را مى‏ توان همواره به عنوان یک عامل مؤثّر تربیتى در مورد افراد فاسد شناخت؛ همچنین افراد صالحى که در محیط هاى فاسد گرفتارند، بدون امید نمى ‏توانند خویشتن را حفظ کنند.(32)

د ) زمینه‏ سازی برای ظهور

این اشتباه بزرگ را باید به طور کامل از مغزها بیرون کرد که مصلح بزرگ جهانى برنامه‏اى دارد که تمام اصولش بر محور معجزات دور مى‏زند، همه پیروزیها و فتحها، انقلابها و اصلاحها، دگرگونیها و تحوّل هایش روى اصول اعجاز صورت مى ‏گیرد، او و چند نفر به پا مى‏ خیزند، در حالى که سایرین تماشاچى خواهند بود، دنیایى را که هیچ گونه آمادگى براى حکومت واحد عادلانه جهانى بر اساس عالى ‏ترین ارزشهاى انسانى ندارد، یک شبه، با دم مسیحایى آماده مى‏کنند، و برق‏ آسا عناصر غیر قابل اصلاح را نابود، و همه افکار را به سطح بالا مى‏ کشند، و پرچم حقّ و عدالت را در سراسر عالم به اهتزاز در مى ‏آورند.

نه هرگز چنین نیست؛ مگر سایر پیامبران الهى و مصلحان آسمانى چنین برنامه‏ اى داشته‏ اند که او هم داشته باشد؟! مگر او یک استثنا در عالم خلقت است؟! مگر شخص پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله از تمام امکانات و اسباب طبیعى براى پیشبرد اهداف خود استفاده نمى ‏کرد؟! مگر در میدان نبرد، هیچ یک از محاسبات و نقشه‏ ها را از نظر دور مى‏ داشت؟! بنابراین شکّى نیست او هم تا آن جا که ممکن است از عوامل و اسباب طبیعى استفاده مى ‏کند، و امدادهاى خاصّ الهى مخصوص به موارد نارسایى این اسباب است.

با در نظر گرفتن این حقیقت، روشن مى ‏شود که آماده ساختن زمینه براى چنان تحوّلى، از شرایط نخستین آن تحوّل است.

طرق آماده شدن زمینه‏ ها:

براى فراهم شدن زمینه‏ ها، جهت یک حکومت جهانى بر اساس ارزشهاى انسانى، باز باید از دو اصل «نفى» و «اثبات» استفاده کرد:

1- عواملى که مردم جهان را از وضع موجود آگاه و از سرانجام این همه مظالم و ستمگریها مطّلع و بالاخره متنفّر و بیزار مى‏ سازد.

2- عواملى که مردم را براى پذیرش اصول چنان حکومتى آماده مى‏ کند.

در قسمت اوّل، افزایش عکس العملهاى ظلم و فساد و ناراحتی ها و بن بستهاى ناشى از آن، عامل مهمّى محسوب مى‏ شود، سرخوردگى شدید از وضع نابسامان جهان که زاییده اتّکاى بیش از حد، بر جنبه‏ هاى زندگى مادّى و فراموش کردن جنبه‏ هاى معنوى و انسانى است، به قدر کافى مردم جهان را نسبت به آینده این اوضاع بدبین مى ‏ساز

عنکبوت بيوه سياه از معروف‌ترين عنکبوتهاي سمي است که گونه‌هاي مختلف آن در سراسر جهان از جمله آسياي ميانه و منطقه مديترانه انتشار دارد. اين عنكبوت پس از جفت‌گيري شوهر خود را مي‌كشد.
فارس: امير ميرشمسي پژوهشگر ايراني در تحقيقات خود موفق به شناسايي و تشخيص عنكبوت «بيوه سياه» كه تاكنون در كشور شناخته نشده بود ، شد.

اين پژوهشگر جوان گفت: در اين تحقيقات مشاهده كرديم كه اين نوع عنكبوت برخلاف اينكه زيست‌ شناسان ، فكر مي‌كردند كه در ايران وجود ندارد،‌ 3 گونه از آنها را در اطراف استان خراسان يافتيم.

وي افزود: اين روند عدم آگاهي از اين نوع از عنكبوت‌ها تا سال 74 ادامه يافت كه طي بررسي‌ها مشاهده كرديم كه تعداد افرادي كه توسط اين نوع عنكبوت گزيده شده‌ بودند، افزايش يافت، ‌در حالي كه گزش اين نوع از خانواده عنكبوتيان بسيار كشنده است.

اين پژوهشگر تصريح كرد: ميزان آگاهي اين افراد از اين عنكبوت‌ها به اندازه‌اي بود كه حتي افرادي كه در آن زمان به درمانگاه‌ها مراجعه مي‌كردند و نمونه‌ا‌ي از آن را با خود مي‌آوردند، نمي‌توانستند تشخيص دهند كه اين حشره است يا يك نوع عنكبوت يا حتي نمي‌دانستند كه اين موجود از چه ناحيه‌اي افراد را مي‌گزد.

ميرشمسي گفت: خوشبختانه ما در اين تحقيقات و مطالعات توانستيم اين نوع از عنكبوتيان را كه نيش كشنده‌اي دارند. از روي ساختار توليدمثلي آنها شناسايي كنيم البته اين بررسي‌ها هنوز ادامه دارد تا اطلاعات بيشتري از آنها به دست آوريم.

عنکبوت بيوه سياه از معروف‌ترين عنکبوتهاي سمي است که گونه‌هاي مختلف آن در سراسر جهان از جمله آسياي ميانه و منطقه مديترانه انتشار دارد. اين عنكبوت پس از جفت‌گيري شوهر خود را مي‌كشد.

بيوه سياه ، مشكي و براق است و يك علامت نارنجي قرمز يا زرد به شكل يك ساعت شني روي شكمش دارد. مكان هاي مورد علاقشان توده هاي چوب ، كنده هاي درخت ، توده هاي خاكروبه ، انبارها ، باغهاي ميوه و سبزيجات ، درون ديوارهاي سنگي و زير صخره هاست.

اگر آنها به داخل خانه بيايند به جاهاي تاريك مي روند مثل گوشه گنجه ديواري ، گاراژ يا پشت لوازم منزل. آنها به طور طبيعي كمرو هستند و تنها زماني نيش مي زنند كه گرفتار شوند ، احساس خطر نمايند و يا بطور ناگهاني لمس شوند.

جاي نيش عنكبوت بيوه سياه بندرت مردم را مي كشد ، اما مهم است كه به محض اينكه متوجه شديد مراقبت هاي پزشكي را انجام دهيد زيرا زخمهاي نيش عنكبوت مي تواند شما را به حد نهايت بيمار كند.



پنج شنبه 21 بهمن 1389برچسب:عقرب,عقرب ها, :: 13:59 ::  نويسنده : مسعود قره بگلو

عقرب

 

این ساکنین صحراهای خشک عقربهای واقعی و دارای نیشهای زهرآگین نیستند. اما به هر حال این جانوران دارای چنگالهای خارداری هستند که در واقع قسمتی از دهان آنها محسوب می شود. و آنها قادر هستند که ماده سمی خطر ناکی ازقسمت عقب بدنشان به طرف مهاجمین بپاشند. این جانور بیشتر در شب شکار می کند و پاهای بلند جلویی خود را برای پیدا کردن غذا بکار برد و بعد از یافتن غذا آن را بوسیله چنگالهایش می گیرد. در طول روز در زیر سنگها یا سوراخ زمین پنهان می گردد.
عقربهای مناطق کویری ایران به دو دسته تقسیم میشوند : عقرب های دم طلایی و عقرب های سیاه . خطرناک ترین نوع عقرب در ایران عقرب گاردیوم است که در منطقه خوزستان یافت می شود و سمی کشنده دارد . سم سایر عقربها کشنده نیست . عقرب‌ هاي‌ ايران‌ بالاترين‌ ميزان‌ گزيدن‌ را در دنيا به‌ خود اختصاص‌ داده‌اند . طبق‌ نتايج‌ بررسي‌ها، افرادي‌ كه ‌6 ساعت‌ پس‌ از گزش‌ به‌ مراكز درماني‌ مراجعه‌ مي‌كنند 2 برابر كساني‌ كه‌ بين ‌6 تا 12 ساعت‌ و 5 برابر كساني‌ كه‌ بيش‌ از 12 ساعت‌ به‌ مركز درمان‌ مي‌روند، شانس‌ مرگ‌ كمتري‌ دارند .

 

عقربها تنها موجوداتي هستند که اشعه راديو اکتيويته تاثيري به آنها ندارد و جالب تر اينکه عقربها دو دشمن دارند يکي از آنها يک نوع سار است و ديگري مگس. ضعیفترین عقربها 40000 راد (واحد اندازه گیری تشعشعات تولیدکننده یون جذب شونده) را تحمل میکنند این عدد در مورد انسان کمتر از تنها 600 راد میباشد وبدین گونه از انفجار اتمی هم جان سالم بدر میبرند.

از حدود 200 گونه متفاوت عقرب که د رسراسر دنیا پراکنده می باشند فقط حدود 20 گونه آنها سمی هستند در بین آنها گونه Mesobuthus Tamulus ( که نوعی عقرب قرمز هندی است) کشنده ترین گونه می باشد. که میزان کشندگی آن در ایالتهای هند بین 40-30 درصد گزارش شده است.

این جانور رنگهای مختلفی مثل زرد مایل به قهوه ای، قهوه ای، خاکستری و سیاه دارد و اندازه بین 18-5/1 سانتی متر دارد ولی بواسطه شکل بدنی خود که حالت تخت و صاف است،
می تواند از شکافهائی به عرض 3 میلی متر نیز عبور کند و خود را وارد خانه سازند.

در محیط خارج از خانه در شکاف و درز بین سنگها، زیر پوست درخت، بین هیزمها و ... یافت شده و در محیط داخل خانه حمام، دستشوئی، آشپزخانه و محیطهای مرطوب یافت می شوند. این جانوران در طول روز در گوشه ای بی حرکت و پنهان بوده و در طی شب فعالیت خود را آغاز می کنند و بدنبال شکار خود می روند و سم خود را از طریق نیش که در انتهای دم آنها وجود دارد به شکار خود تزریق می کنند.

· سم عقرب و علائم آن :

زهر اکثر عقربهای سمی باعث نابودی گلبولهای قرمز خون می شود و در محل گزش نیز تغییر رنگ موضعی و تورم دردناک ایجاد می کند، گر چه بطور متناقص سم بعضی از انواع کشنده مثلCentruroids باعث علائم موضعی و تورم زیاد نمی شود ولی حتماً باید توسط پزشک معاینه شده و با تزریق سرم ضد عقرب درمان شود، کودکان و افراد سالمند نیز نسبت به سم عقرب آسیب پذیرتر بوده و نیازمند توجه بیشتری می باشند .

علاوه بر آسیب به گلوبولهای قرمز، زهر عقرب علائم عصبی نیز ایجاد می کند که شامل:
بی قراری، تشنج، راه رفتن نامتعادل، تکلم منقطع، آبریزش از دهان، حساسیت شدید پوست به لمس، انقباضات ماهیچه ای، درد شکم و کاهش کارکرد سیستم تنفسی است.



 

نام علمی : Walterinnesia aegyptia

نام انگلیسی:  Desert Black Snake   

نام فارسی: کبری (مار زنگی)          

 

 

پراکندگی
مشخصات : سر و گردن مشخص ، چشم كوچك و مردمك آن گرد ، فاقد پولك گونه اي ، داراي يك پولك جلو چشمي روي سومين پولك لب بالايي ، داراي يك پولك زير چشمي و دو پولك عقب چشمي ، پولكهاي گيجگاهي 3+2 عدد ، لب بالا داراي 7 پولك و لب پائين 9 پولك (سومين و چهارمين پولك لب بالا متصل به چشم) ،‌ پولكهاي پشتي در قسمت قدامي صاف و در قسمت خلفي تيغه دار و در 23 رديف ف پولكهاي سطح زيرين دم در قسمت قدامي در يك رديف و در قسمت خلفي آن در دو رديف ، پولكهاي سطح شكمي 180 تا 197 و سطح زيرين دم 41 تا 45 عدد ، پولك مخرجي منقسم . رنگ بدن در سطح پشتي قهوه اي تيره و سياه رنگ يكنواخت ، سطح شكمي قهوه اي تيره متمايل به سياه .
حداكثر طول 117 سانتيمتر ، دم 17 سانتيمتر .
تغذيه از مارمولكها ، پرندگان كوچك ،‌موشها .
طرز زندگي نامعلوم .
زيستگاه : مناطق صخره اي ، تپه ماهورهاي شني ، لاي سنگها و بوته‌ها .
انتشار جغرافيايي : مصر ، فلسطين ، اسراييل ، لبنان ، سوريه ،‌عراق ، ايران ،‌كويت ، اردن ، عربستان .
پراكندگي : استانهاي خوزستان ، فارس ، كرمانشاهان ، بوشهر .



مار پیچی
مار پیچی(سایدویندر) نام خود را به دلیل حرکتهای پیچی‌اش بر روی شنها گرفته است.

 عکسهای مارهای سمی و کشنده

فردولانس
فردولانس،‌خطرناک‌ترین مار در کاستاریکاست که بسیار مهاجم است.زهر کشنده این مار تا 6 متر جهش دارد.

 عکسهای مارهای سمی و کشنده



کبری
مرد هندی در حال سحر مار کبری در هندوستان.مار کبری درازترین مار بر روی کره زمین است که طول آن به 22 پا (6 متر و 70 سانت)می‌رسد.

 عکسهای مارهای سمی و کشنده



بوشمستر
بوشمستر درازترین مار جهان با بیشترین مقدار سم در بدن است.

 عکسهای مارهای سمی و کشنده



کاتانموت
کاتانموت یکی از مارهای آبی است که در شرق آمریکا یافت می‌شود.غذای این مار ماهی و قورباغه است.

 عکسهای مارهای سمی و کشنده



افعی گابن
افعی گابن در جنگلهای بارانی آفریقا یافت شده و ماری آرام و تنبل است.

 عکسهای مارهای سمی و کشنده



مار ببری
مار ببری یکی از خطرناک‌ترین مارهاست و در صورتی که پس از نیش‌زدگی موجود زنده تحت مداوا قرار نگیرد تا 45 درصد امکان مرگ وجود دارد. در عکس فوق جانورشناس در حال گرفتن زهر مار برای تولید پادزهر است.

 عکسهای مارهای سمی و کشنده



پوفادر
پوفادر یکی از کشنده‌ترین مارهای قاره آفریقاست.

 عکسهای مارهای سمی و کشنده



افعی هورند
افعی هورند در صحراهای خشک زندگی می‌کند. خود را در میان شن‌ها پنهان و منتظر طعمه می‌نشیند.
 عکسهای مارهای سمی و کشنده




آناکوندا
آناکوندا یکی از غول‌پیکرترین مارهای روی زمین اما بدون زهر است که در آمریکای جنوبی و بیشتر در در درون آب یافت می‌شود.

 عکسهای مارهای سمی و کشنده



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بانك مقالات و دانستني ها و آدرس masoudnet.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 26
بازدید ماه : 201
بازدید کل : 69050
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

Alternative content